روز: شهریور ۲۰, ۱۴۰۳ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان حورا

رمان حورا پارت ۳۰۸

            تا به خودم بیایم رفته بود، فرار کرد… نفس عمیقی کشیدم تا آتش تنم را خاموش کنم، دلم تنگ هم آغوشی بود اما خب، عقلم نهیب میزد، تصور اینکه اگر در آغوشش باشم و در ذهنم کس دیگری را با او تجسم کنم آزارم میداد.   رفتارها و حقارت‌های آن خانه روی همه‌ی خلقیاتم

ادامه مطلب ...
رمان تاوان

رمان تاوان پارت ۱

    رمان تاوان   به نام خدا♥️   من” میعاد پیشرو”بعد از ۳سال بالاخره انتقام الهه مو گرفتم زنی که تمام زندگیم بود ولی از یه آدم اشتباه از آدمی که هیچ ربطی به این قضیه نداشت و من بهش ظلم کردم آهش گرفت و خدا پشت اون دخترو بچه ی بی گناش دراومد وحالا من موندم و تاوانی

ادامه مطلب ...
رمان جزر و مد

رمان جزر و مد پارت ۱

  رمان جزر و مد   با حس لمس چیزی روی بازوم و فکر کردن به اینکه سوسکی چیزی باشه چشمام باز شد چندش طور دست کشیدم رو بازوم و برگشتم ولی….. با دیدن هیبت اون کثافت کنارم رو تخت خشک شده بودم   ‌_شب بخیر….   ابرو بالا فرستاد   _اعتراف میکنم اومدن اینجا سخت بود ولی تو ارزشش

ادامه مطلب ...
دانلود رمان قرار ما پشت شالیزار

دانلود رمان قرار ما پشت شالیزار به صورت pdf کامل از فرناز نخعی

    خلاصه رمان قرار ما پشت شالیزار :   تابان دخت با ناپدید شدن مادر و نامزدش متوجه میشه نامزدش بصورت غیابی طلاقش داده و در این بین عموش و برادر بزرگترش که قیم اون هستند تابان را مجبور به ازدواج با بهادر پسر عموش میکنند چند روز قبل از ازدواج تابان با پیدا کردن نامه ای رمزالود از

ادامه مطلب ...
رمان بگذار اندکی برایت بمیرم

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت ۴۶

        لحظه ای مونا جا خورد و ترس توی چشم و نگاهش از نگاه تیز رستا دور نماند. مونا سعی کرد حفظ ظاهر کند. – دیوونه شدی، چه آتویی…؟! این کارا در شان من نیست…!!!     رستا پوزخند زد. -مگه من گفتم چه کاری که این طور زرد کردی…؟!   مونا آرامشش را از دست داد.

ادامه مطلب ...
رمان رز های وحشی

رمان رز های وحشی پارت ۵۶

    ×××     داخل ماشین جلو درب آگاهی بودند و میکائیل خورده فرمایشاتش رو به یزدان گوشزد می‌کرد: – حواست به رز باشه به شایان بگو از جلو در مجتمع یه قدمی اونور تر نره اگه بازداشت شدم جلدی کاری نکنید بزارید دو روزی بگذره بعد سراغمو بگیرید!     یزدان اخم کرد: – این طور که تو

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت ۹۴

    دیگر واقعاً داشت اشکم در می آمد . نفس عمیقی کشیدم و بعد از اتاق خارج شدم . در حیاط شاید راحت تر می توانستیم حرف بزنیم .   آستین پیراهنش را گرفتم و او را همراه خودم کشیدم انتهای حیاط . نشستم روی لبه ی باغچه … و شهاب هم روی زمین نشست . تکیه زد به

ادامه مطلب ...