رمان غرق جنون پارت 31
از نفرت کلامش دلم گرفت و دستم مشت شد. هنوز باورم نشده بود که قرار است با او در یک خانه زندگی کنم، مگر باورکردنی بود؟ در را با نوک پایش بست و بعد از قفل کردن ماشین، سمت خانه رفت. وارد که شدیم سیلی کوبنده ی حقیقت به صورتم خورد و انگار باید