رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 60
هنوز هم خبری از امیر نبود و دلم برایش تنگ شده بود. سایه وقتی نگاهم می کرد یک دور رفت و برگشت حالم را می گرفت که بدتر می خواستم بنشینم و گریه کنم ولی جرات نداشتم جلوی سایه کاری انجام دهم… مامان ستاره همان روز مرخص شده بود و در کمال آرامش و