رمان هامین پارت 172
یه لحظه گیج بهش نگاه کردم. اما با فشار انگشتهاش روی مچ دستم به خودم اومدم. یه جوری محکم فشار میداد که حس کردم قصد شکوندن دستمو داره. سعی کردم مچمو آزاد کنم و همزمان جوابشو هم دادم. _ یکم قدم زدم. نه تنها موفق به جدا کردن دستم نشدم که حتی