رمان حورا پارت 337
نفس عمیقی کشید، کیمیا ریز خندید و خودش هم گفت: _ هیچی…دکتر…چیز، دکتر گفت ممکنه زودتر شروع شه دردت، یا…بخواد زودتر بیاد، یعنی…بچه زودتر بیاد، خب…ترسیدم دردت بگیره نگی! ابرو بالا دادم: _ چرا دردم بگیره و نگم؟ لحظهای عصبی نگاهم کرد، اما بعد نفس عمیقی کشید: _ چون…خب