نفس لرزانی کشیدم : – من … من نمی دونستم ! – باور کن آیدا … باور کن هنوز تو و شهاب نمی دونید با کی طرفید ! من روز اول به شهاب گفتم کاری نکنه که پر شاهید به پرش گیر کنه ! بهش گفتم حالا که جونش رو بخشید … بزنه بره
حامی رانندگی و جاده را از یاد برد و بدون پلک زدن خیره اش شد. دخترکش را بابت یک حسادت بچگانه رها کرده بود. با بوق کشیده ی ماشینی به خود آمده و به سرعت فرمان را چرخاند. فحشی نثار راننده کرده و باز هم حواسش را به سراب داد. _ دورت شلوغ بود، فکر
دستانش را جلو برد، داشت جان میداد برای یک لحظه لمس کردنش: _ بدش…کیمیا! کیمیا لبخند زنان، نوزاد لطیف و کوچک را به دستش داد، با احتیاط نگهش داشت، تمام ساعد و بازوهایش را حفاظ کودکش کرد، چانهاش از دیدن آن ظرافت لرزید، شباهت آن لبهای قلوهای به لب های حورا آشکار