رمان دچار پارت ۶
سومین جمعهای که به خانهاش رفتم یک ساعت زودتر از ساعت همیشگی رسیدم و زری خانم آیفون را برایم زد. وارد که شدم از دیدن عماد درون استخر که با سرعت، حرکت پروانه شنا میکرد ماتم برد. پوست سبزه و خیسش زیر نور آفتاب میدرخشید. نفهمیدم برگردم، چشمهایم را ببندم یا داخل خانه بروم. اواخر تابستان بود و من قبلا