23 آبان 1403 - رمان دونی

روز: 23 آبان 1403 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 116

        پریناز اضافه کرد:   _ شعبهٔ استانبول گاتا!   پریماه را که به‌شدت درحال جویدن یک دمپایی پلاستیکی بود بلند کردم.   _ این دمپایی رو بگیر از بچه‌!   از جایش بلند شد تا پریماه را بگیرد.   سهند رو به من کرد.   _ بذار بخوره، بابا، لثه‌هاش می‌خاره.   توپیدم.   _ دمپایی

ادامه مطلب ...

رمان دچار پارت ۷

لی‌لا از ماشین هتل پیاده می‌شویم و جایی که می‌بینم فوق‌العاده است. بندری بزرگ پر از کانتینرهای رنگارنگ، و اینجا خیلی بزرگ و شلوغ است. روی دریا کشتی‌های زیادی پر از همان کانتینرها منتظر تخلیه با جرثقیل‌ها هستند و منظره چشمگیر است. ذوق‌زده همه جا را نگاه می‌کنم و عماد در حالیکه تلفنی حرف می‌زند مرا نگاه می‌کند. با هیجان

ادامه مطلب ...
رمان جزر و مد

رمان جزر و مد پارت 25

      خیلی نزدیکش بودم که معذب خودشو جمع کرد     _محمد طاها یه جوری نبند دیگه بلااستفاده بشه دستِ ها     _تو یکی هیچی نگو که بعدا باهات کار دارم……محکم فشارش بده     امیر دستشو دراز کرد که تمام حرصمو سرش خالی کردم   _تو نه…..خودش…..   _خیلی خب بابا چته….این اصلا زورش میرسه محکم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 344

        دوباره سرم رو بوسید و وقتی ازش جدا شدم، دنیز پرید وسط و با نیش باز گفت: -منم خوشگل شدم؟!..   البرز کمی نگاهش کرد و بعد با بی خیالی گفت: -نه..تو همون زشتی هستی که قبلا بودی..   همه زدیم زیر خنده و دنیز جیغ خفه ای کشید و خواست البرز رو بزنه که کیان

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 345

            محکم لپ‌های نیاز را بوسیدم و سر به گردنش چسباندم تا بویش را به مشام بکشم. پدرسوخته داشت میخندید! دوباره بوسیدمش و پاپیون صورتی دور کله‌اش را مرتب کردم:   _ مامان قربونت بره، میرم سرکلاسم خب؟ اینجا با بابا بمون، اذیتش نکنی…باشه؟   همچنان در اغوشم نگهش داشتم، قباد هنوز یاد نگرفته بود

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 55

    یک لحظه انگار مغزم خاموش شد و فراموش کردم دختر مقابلم حنانه است، کسی که ده سال آزگار عشقش را در قلبم داشتم.   توی صورتش براق شدم و دندان روی هم ساییدم، برای حنانه ای که حتی در رویاهایم هم نازک تر از گل به او نگفته بودم.   _ اون دیوونه نیست، ممنون بابت کمکت ولی

ادامه مطلب ...