رمان غرق جنون پارت 57
فین فین کردن های پشت سر همم بالاخره اعصابش را به هم ریخت. دستمالی را به بینی ام فشرد و هر چه زور داشت سرم خالی کرد. _ یه قطره دیگه اشک بریزی من میدونم و تو، یه ساعته یه بند عر میزنی! با لبهایی آویزان بیشتر گوشه ی مبل فرو رفتم که او هم نزدیک