رمان هامین پارت 176
با گرفتن بازوم و دور کمرم منو یه گوشه که کمتر توی دیده کشید و پشتمو به دیوار تکیه داد. روبه روم ایستاد و کمرمو نگه داشت. _ ترسیدی؟ نفس عمیقی کشیدم. _ مشخص نیست؟ _ متأسفم نمیخواستم بترسونمت. به چشمام زل زد و بعد پیشونیشو به پیشونیم تکیه داد.