روز: 29 آذر 1403 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 183

          بعد از پوشیدن لباس‌هایم، در اتاق را آهسته باز می‌کنم. صدای جر و بحث امید و رهام را می‌شنوم. شهیاد چه آدم پست و تنفر آمیزی به نظر می‌رسید.   در راس دید من نبودند، اما سوالی که رهام می‌پرسد و جوابی که امید می‌دهد، باعث می‌شود گوش هایم تیز شوند و سر و پا

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 177

      _ نه…   بازوشو هل دادم.   _ ممکنه یکی سر برسه.   _ مهم نیست.   _ برای من هست.   سرشو روی شونم گذشت و صورتشو به گردنم چسبوند.   _ معذرت می‌خوام‌.   دستی که باهاش سعی داشتم از خودم دورش کنم متوقف شد.   _ متأسفم که سرت داد زدم و معذرت می‌خوام

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 367

    دستی به صورتش کشید و گفت: -کلیدای تو کو؟..   -من که هیچی جز گوشیم با خودم نیاوردم..حتی کیفمم باهام نیس…   با کف دستش زد به فرمون ماشین و درحالی که پاش رو روی گاز می فشرد و راه میوفتاد با حرص گفت: -چرا همونجا نگفتی که کلید رو ندم..   -سورن دیوونه شدی؟..من جلوی بقیه چی

ادامه مطلب ...
رمان جزر و مد

رمان جزر و مد پارت 42

      ولی چقدر خوب همدیگه رو میشناسن البته به جز دوست داشتن شیدا که هنوزم تعجب میکنم از نفهمیدنش   _خوبه خودت پسر عموتو میشناسی…..ترسید گولت بزنم…….ولی ای کاش از اول بهم میگفتی…..منکه علم غیب نداشتم فکر میکردم دیگه نمیخوای ریختمو ببینی که انقدر سرسنگین شدی باهام…..درضمن بدونِ اینم قبول…..بخشیدمت   سرشو بالا گرفت و بعد چند لحظه

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 207

            احمق بود، احمق و بیش از حد احساساتی. منطقش کور شده بود و فقط میخواست احساسات دیوانه کننده ای که در این روزها تجربه کرده بود را سر راغب خالی کند.   بی گدار به آب زده بود. بی هیچ نقشه ای، با دست خالی… میدانست راغب با این چیزها زمین نمیخورد و باز

ادامه مطلب ...

رمان برای من برقص پارت ۱۰

راه افتاد تا سمت در برود که هونر دستش را از عقب گرفت. به خودش کشید و دستش را از پشت دور کمر او حلقه کرد و گفت _فرار نکن دختر… حرف بزن باهام   نیلوفر از حرکتِ آنی و لمس تن هونر چشمهایش را بست و گفت _چی بگم؟ چی می‌خوای بشنوی آخه؟   هونر چانه‌اش را به سر

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 72

    دستم را همراه موهایی که کشیده بودم و میان انگشتانم اسیر شده بودند، پایین بردم و روی سینه ام کوبیدم.   _ من تو رو کم دارم… تو که نیستی نمیتونم زندگی کنم… میفهمی؟ به خدا، به جون بچم… اگه بری منم میرم… یه ثانیه ی دیگه بدون تو اینجا نمیمونم عامر… به خاک عماد قسم میرم…  

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 363

            آذین، قبل‌ها دوست داشتم نامش را آذین بگذارم، قباد میدانست، همان اوایل ازدواجمان. شاید برای همین این را گفته بود، وگرنه او هیچ‌گاه نگفت که چه نامی دوست دارد:   _ آذین مال من بود…   متعجب نگاهم کرد: _ چی؟   نگاه به نیاز دوختم، نمیخواستم حین توضیح دادن در چشمانش نگاه کنم:

ادامه مطلب ...

رمان برای من برقص پارت ۹ (مهرناز ابهام)

خب دوستان، انگار ساعت ۱۲ شب وقت خوبی برای پارتگذاری نیست چون مدیر، سایت رو آپدیت میکنه و من مجبور شدم نیم ساعت دیر بذارم. از فردا همون یازده دوازده صبح میذارم. _________ پنج روز بود که از نیلوفر خبر نداشت. چند بار خواسته بود زنگ بزند و خبر بگیرد، ولی حرفی و بهانه‌ای نداشت و زنگ نزد. در مغازه

ادامه مطلب ...