رمان حورا پارت 364
_ میخوای بگی هیچوقت نمیبخشیش؟ سینهام را به داخل لباس برگرداندم و نیاز را روی تخت میان دو بالش خواباندم. چهار دست و پا راه رفتنش اختیار اینکه ازاد بگذارمش را از من میگرفت. _ بحث بخشش نیست کیمیا، ببخشمش هم…نمیتونم با اون خاطرات کنارش زندگی کنم! _ مگه تلاش کردی؟