رمان سال بد پارت 110
چند دقیقه ی بعد در خیابانِ منزل ما پیچیدیم … و من ناگهان مثل اینکه جریان قوی برق از تنم عبور کند، از جا پریدم . در تاریکی کوچه که با نور چراغ برق ها رنگ ملایمی خورده بود … بابا اکبر را دیدم که دم در ایستاده بود و داشت باغچه ی مقابل خانه