18 دی 1403 - رمان دونی

روز: 18 دی 1403 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان حورا

رمان حورا پارت 173

        ****   بینی‌ام را بالا کشیدم و شیشه شیر را در دهانش گذاشتم:   _ جان مامان‌… اروم قشنگم…ببخشید!   تلفن خانه بی وقفه زنگ میخورد و من که میدانستم چه کسی‌ست حتی برای دیدن شماره نزدیک نمیرفتم.   نیاز دوباره به گریه افتاد و من اشک‌هایم را پی‌در‌پی پاک میکردم:   _ گریه نکن قشنگم،

ادامه مطلب ...
رمان تاوان

رمان تاوان پارت 51

      _نیما……الان اصلا وقت شوخی ندارم   _به جهنم……فکر کردی بیکارم پای گندکاریای آقا وایسم؟   _مضخرف نگو……یه کار ازت خواستم که پشیمون شدم توام لازم نکرده دیگه بر……   _آره جون خودت……اونی که افتاده به گ….خوردن خودتی…..   چی داره میگه برای خودش؟؟ حرفش منم به خنده انداخت   _خودم؟!مسخره س…..   _آره بخند…..برای تو مسخره س

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 120

    به روی ما لبخند زد، جلو آمد و گونه فروغ را بوسید. _ خوش اومدی. سمت من چرخید، دستش را بر شانه ماهی گذاشت. _ چطوری، پریناز؟ نگذاشت جواب دهم، دست دراز کرد. _ دختر خوشگل رو بده بغل باباش. ماهی چرخید و به آغوشش رفت. با دیدن صورت ماهی، اخم‌های فرهاد درهم گره خورد. _ این بچه

ادامه مطلب ...
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 209

        حاج آقا خودش را کنار او رسانده و موهای خیس از خونش را عقب راند.   صورتش را میان انگشتان لرزانش فشرد و هق زنان نگاهش را معطوف به خود کرد.   _ قربونت برم بابا، چه بلایی سرت اومده؟ سراب جانم، دخترم…   نگاه بی روح سراب به چهره ای آشنا افتاد و قلبش گرم

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 178

          با همین یه جمله انگار خواب از سرم پرید.   _ بخش مدیریت؟ چرا؟   شونه‌هاشو بالا انداخت.   _ نمی‌دونم.   میزو دور زد و سمت در رفت.   _ بهتره وسایلتم جمع کنی دیگه تایم کاری تمومه تقریباً.   نمی‌دونم تصور من بود یا رفتار و لحن صحبتش واقعا یکم سرد بود؟  

ادامه مطلب ...
رمان بگذار اندکی برایت بمیرم

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 96

        فریاد کشیدم. -اسم مادر منو به زبونت نیار…. اسم مامانم و به زبونت نیار…. حق نداری راجع به مامانم نظر بدی…. حق نداری زنیکه….     نمی فهمیدم و تمام تنم آتش شده بود و حلیمه با چشمان گشاد شده خیره ام بود و باورش نمی سد من همچین عکس العمل تندی نشان دهم…    

ادامه مطلب ...