رمان حورا پارت 173
**** بینیام را بالا کشیدم و شیشه شیر را در دهانش گذاشتم: _ جان مامان… اروم قشنگم…ببخشید! تلفن خانه بی وقفه زنگ میخورد و من که میدانستم چه کسیست حتی برای دیدن شماره نزدیک نمیرفتم. نیاز دوباره به گریه افتاد و من اشکهایم را پیدرپی پاک میکردم: _ گریه نکن قشنگم،