رمان گلادیاتور پارت 315
باید می فهمید آنها در چه حد می دانند و چه اطلاعاتی از فرد دیشبی در چنته دارند …………… باید می فهمید که اصلاً ظن شان به کسی رفته یا نه . ـ نه ، همه چیز همونطوری که برنامه ریزی شده بود ، خوب پیش رفت …………… البته اگر اون معین
باید می فهمید آنها در چه حد می دانند و چه اطلاعاتی از فرد دیشبی در چنته دارند …………… باید می فهمید که اصلاً ظن شان به کسی رفته یا نه . ـ نه ، همه چیز همونطوری که برنامه ریزی شده بود ، خوب پیش رفت …………… البته اگر اون معین
وایسادم سرجام یه جوری محکم قدم برمیداشت انگار پاشنه بلند پوشیده بود روبه روم رسید _اونوقت با این چشمای قرمز و صورت آویزونت میخوای چه بهانه ای براش بیاری؟؟ فکری که تو سرم چیده بودم و براش گفتم از کمک یلدا و عالیه خانم…. _اونوقت اگه طاقت نیاورد و اومد سروقتت چی؟
چهارسال بعد: 〰〰〰〰〰〰〰〰〰 امید: من دوستت دارم، چطور نمیتونی دوست داشتن منو باور کنی!؟ دخترک چشمانش را ریز میکند و بغض نمادین را کنج گلویش مینشاند. با صدایی گرفته، لب میزند: – چطور باورت کنم وقتی رفتی با اون دختره!؟ – کات! صدای کارگردان باعث میشود هر دو از حالتی که داشتند
عقب عقب رفتم و داخل حیاط شدم و در را چفت کردم … و آن وقت حرص زده کف کفشم را سه بار به موزاییک ها کوبیدم . – اوف ! خدا … اوف ! اوف ! آنقدر عصبی بودم که ذهنم تقریباً ازکار افتاده بود . به هیچ عنوان نمی خواستم عماد به پدرم نزدیک
نوچ کلافه و بلندبالایی کرد. دستی به صورتش کشید و چند باری نفسش را با شدت و محکم بیرون داد. _ الله اکبر! تو مریضی؟ زندگی آروم دوست نداری؟ چرا همش دنبال بحث و دعوایی؟ خستم کردی باوان دیگه کشش ندارم، بشین زندگیتو کن بذار منم آسایش داشته باشم. دردت چیه آخه تو؟ چرا مدام