29 دی 1403 - رمان دونی

روز: 29 دی 1403 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان حورا

رمان حورا پارت 380

            _ سلام…شماره‌ی حورا خانمه؟   مکث کرد، صدای زنی بود، شاید چهل یا پنجاه‌ساله!   _ بله، شما؟   _ میشه باهاشون صحبت کنم؟   _ خیر خانم… همسرش هستم، پرسیدم شما؟   مکثش طولانی شد، در نهایت به ارامی پاسخ داد:   _ عمه‌ی حورا هستم، آقای کاشفی، اگه اجازه بدین میخوام با

ادامه مطلب ...
رمان جزر و مد

رمان جزر و مد پارت 57

      _این چندمین باره امیر طاهر زنگ میزنه   اخمام رفت تو هم ولی سعی کردم جلوی مادر خوددار باشم مثل همیشه….   هر چند بیشتر وقتا امیر طاهر چه خودش چه کاراش اونقدر برام اهمیت نداشت که بخواد تاثیری روی عصبانیتم بذاره   فنجون چای و برداشتم و پا رو پا انداختم   _باز چی شده ؟

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 379

            _ بابا هیچوقت خودشو نمیبخشه نیاز…بابا هیچوقت خودشو بخاطر ظلمی که به تو و مامانت کرده نمی بخشه   کنار بالش نیاز سر فرود آورد:   _ الان من باز بدون تو برم خونه بابا؟ بی تو چجوری بخوابم آخه؟   چشم بست و بینی به بازوی دخترکش فشرد، عطر تنش را نفس کشید

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 86

        مزخرفاتش سردردم را تشدید میکرد. غیر ارادی کف دستم را محکم و پشت سر هم به پیشانی ام کوبیدم که جیغ کوتاهی کشید.   _ تمومش کن، تمومش کن… میبینی حالم خوب نیست چرا عین مته داری مخمو سوراخ میکنی؟ تمومش کن لعنتی، ببند دهنتو سر جدت…   نگاهش بوی ترس میداد اما انگار او هم

ادامه مطلب ...