رمان غرق جنون پارت 87
قلبم از حرکت ایستاد و مات نگاهش کردم. چشمم به اشک نشست و ناباور پلکی زدم. انگار همان نگاه ناباوری که با بیچارگی زار میزد انتظار شنیدن این حرف را از زبان او نداشته، کافی بود تا عقلش را سرجایش برگرداند. باز هم حرفی زده بود که در کسری از ثانیه از گفتنش پشیمان