رمان آس کور پارت 212
آن دخترکی که او را قاتل پدرش میدانست، مدام با اوی بینوا سر جنگ داشت. حامی شوکه نگاهش میکرد و حاج آقا با خود فکر میکرد حرف پزشکش درست بوده، روح سراب داشت متلاشی میشد. _ چیه؟ الان داری از اون بیشرف دفاع میکنی؟ چون مرده هر غلطی که کرده رو یادت