9 بهمن 1403 - رمان دونی

روز: 9 بهمن 1403 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان دلارای

رمان دلارای پارت 354

          همه خبر حاملگی اش را کم و بیش میدانستند اما بچه داشتنِ او و دلارای برایشان عجیب بود   حاجی با لحنی خاص و غریب تکرار کرد   _ بچه؟   ارسلان اعتنا نکرد   برای زنگ زدن درباره هاوژین تماس نگرفته بود   بخاطر دلارای نبود هزارسال هم چنین ذلتی را تحمل نمی‌کرد  

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 386

            _ درد من هیچوقت مادرت یا لاله یا حتی خاله‌ت نبوده قباد…درد من تو بودی که راحت خامشون شدی، که راحت به من پشت کردی، من ازت نخواستم انتقام منو از خونواده‌ت بگیری، حق اینو نداری بخاطر کاری که مادرت با من کرد، اونو طردش کنی!   قاشقی را که قهوه را با ان

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 116

      سرد و بی احساس زمزمه کرد . وقتی چشم باز کرد … جا خورد … از نگاهی که در چشم های عماد سوسو می زد … .   اما خود را نباخت !   عماد نفس عمیقی کشید … و نفس عمیق دیگری ! … بعد از جا برخاست و چند قدمی بی هدف راه رفت …

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 88

    «عامر»   چند ساعتی پشت در نشسته و به ضجه ها و گلایه هایش گوش جان سپردم تا صدایش خاموش شد.   حتما از شدت خستگی و ضجه و مویه به خواب رفته بود.   تمام قد حق داشت، لایق هر چه میگفت بودم. هنوز هم نمیدانم چه بر سرم آمد که به تنش تاختم.   فقط به

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 180

    _ چه نوبتی؟ فقط دارم سوال می‌پرسم دیگه. یهو میای میگی تو دوسال رابطه‌مون باهاش نبودم و اینا… _ گفتم یه بار توی مستی… _ بسه بسه. کف دستمو جلوی صورتش گرفتم. _ حالا نمی‌خوام از افتخاراتت برام بگی. با چیزی که یادم اومد دستمو زدم به کمرم و یک قدم بهش نزدیک شدم. _ تو مگه باهاش

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 188

  رهام‌ نگاهی به ساعتش می‌اندازد. عقربه‌ها که به او دهن کجی می کنند، قدم‌هایش را تندتر بر می‌دارد. دیر کرده بود و دیر شدنش تاوان غرهای امید را داشت! توجه‌ای به منشی که هراسان بودن او را می‌دید، نمی‌کند و با نفسی بند آمده، پشت اتاق هماهنگی جلسات می‌ایستد. نفس گرفتن را از خودش دریغ می‌کند و با چشمانی

ادامه مطلب ...
رمان جزر و مد

رمان جزر و مد پارت 58

    ریحانه&     باورم نمیشد ۱۵ میلیون تومن؟   چشمام و از گوشی فاصله دادم و بعد دوباره پیامک واریزو نگاه کردم     نکنه اشتباه شده باشه؟خانم نورایی نیست امیر حسامم گفت نمیدونه الان برم از خودش بپرسم یا برگشتنی؟؟     به زور جلوی خودمو گرفتم تا برسیم به این ساعت تو پارکینگ منتظر بودم که

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 385

            چنان شوکه و وحشت زده نگاهش کردم که رو گرفت:   _ چی میگی تو؟ دیوونه شدی؟   چنگی به موهایش زد و نیاز را روی صندلی مخصوصی که گارسون آورد قرار داد:   _ حورا شرایط سخته…من حال روحی درستی ندارم که ازش مراقبت کنم، درکم کن!   ناباور خندیدم:   _ همین؟

ادامه مطلب ...