گندم ناباور سر تکان داد و دستش را مقابل یزدان به شکل ایست ، نگه داشت : ـ آروم باش ………. آروم باش یزدان . واقعاً یزدان از او انتظار داشت تا در مقابل چشمانش برهنه شود ؟؟؟ بر روی لبان یزدان طرح لبخند یک طرفه ای نشست
نیشخندی روی لبهایش می نشیند از آن نیشخند میترسیدم از نگاهش هم چشمهایش را تا به حال اینگونه ندیده بودم -که میخوای بری؟ لبهای کیپ شده ام روی هم می فشارم از جلوی راهم کنار می رود – برو .. تیره کمرم به عرق سرد می نشیند