رمان غرق جنون پارت 90
رنگی بالاتر از سیاهی؟ نداشتم… کورسوی امیدی برای چنگ زدن به این زندگی؟ نداشتم… بچه؟ نداشتم… دلخوشی؟ نداشتم… کسی که دوستم داشته باشد؟ نداشتم… هیچ چیز نداشتم جز اندک جانی که هنوز قلبم را وادار به تپش میکرد و همان هم باید نابود میشد. سرم گیج میرفت و زیر شکمم تیر میکشید. هنوز چند