رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 107
دستانش را دو طرفم پهلویم گذاشت. ابرویی بالا داد. -باز چه آتیشی سوزوندی و فرار کردی…؟! لب زیر دندان کشیدم و خواستم عقب بروم که نگذاشت. -عه ولم کن امیر…! امیر اخم کرد. -چی گفتی بهشون که بدبختا آچمز شدن…؟! خنده ام را به سختی کنترل کردم… -هیچی…! چشم باریک