21 بهمن 1403 - رمان دونی

روز: 21 بهمن 1403 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان سال بد

رمان سال بد پارت 119

        – نه آقا … من خیلی کودنم ! خدا بهتون رحم کرد که زودتر اینو فهمیدین !   خواستم از پشت میز برخیزم … صابر به سرعت گفت :   – آیدا خانم … لطفاً !   ناراضی و خشمگین دوباره روی صندلی برگشتم … و صابر با نگاهی سرزنش آمیز به همکارش، من را خطاب

ادامه مطلب ...
رمان جزر و مد

رمان جزر و مد پارت 63

    _اونو…ولش کن…..کثافت   تمام صورتش خون بود حتی سفیدی چشماش و من انگار آروم ترین نفس عمرم کشیدم….   _چشــــــم بچه حاجی….   پرتم کرد و کف دستم سابیده شد رو زمین   باهاشون فرق داشت….خیلی….برعکس بقیشون که هیکلی و تیپ لش داشتن اون اسپورت پوش و مرتب بود   _خب…..ببین کی اینجاس؟!   رفت رو پای محمد

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 93

    دیگر صدایشان را نشنیدم چرا که رفته بودند. کشان کشان خودم را به خانه رساندم و داشتم سمت اتاقم میرفتم که مادرم از دور سرفه ای کرد تا توجهم را جلب کند.   انگار تهدید پوچ و توخالی ام رویش اثر گذاشته بود و جرات نمیکرد نزدیکم شود!   _ چیکارت داشتن؟   _ باید برم کلانتری.  

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 126

    راست ایستادم و دست به کمر زدم. سعی میکردم موهای ریخته توی صورتم را با دست دیگر، کنار بزنم.   – دنبال ناخونگیرم میگردم. پریشب دادم بهت. کجا گذاشتی؟ عصبانی هم نیستم.   جلوتر آمد و موهای پریشان را به عقب شانه‌ام فرستاد. تماس انگشتانش با پوست گردنم، تنم را مور‌مور می‌کرد.   – ناخونگیر رو برگردوندم سرجاش.

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 392

            آهی کشید و دستانش را به لبه میز تکیه داد:   _ هعی…کاش مادرم تو بودی!   چندان با غم ابتدا گفت که فکر کردم حرف جدی‌ای بزند، با تمام شدن حرفش خنده‌ام گرفت و ته آبی که در لیوان مانده بود را به صورتش پاشیدم.   از حرکت ناگهانی‌ام جیغ خفه‌ای کشید و

ادامه مطلب ...