28 بهمن 1403 - رمان دونی

Day: 28 بهمن 1403

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 112

      راوی   -از نیما بگو رحیمی اون کثافت داره چه غلطی می کنه باز…؟!   رحیمی آرام گفت: -قربان تموم این مدت زیر نظر بوده و کار مشکوکی نکرده جز پیام هاش به خانومتون که بی جواب موندن…!     وجود امیر لحظه ای چنان آرام گرفت و حس خوبی به قلبش سرازیر شد که لبخندی به

ادامه مطلب ...
رمان تاوان

رمان تاوان پارت 67

      حتما لباساشو یادش رفته بود   منم شک داشتم درو بزنم و بهش بگم یا نه حتما بازم فکر بد میکنه که منظوری دارم   اصلا به من چه…..   ساکو همونجا انداختم ولی نتونستم برم   دختره توانایی اینو داره تا صبح تو حموم بمونه ولی از من چیزی نخواد   میگم و میرم چند بار

ادامه مطلب ...
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 128

        موبایلش را لبه میز گذاشتم و چند قدم عقب رفتم.   _ لطفاً از این‌جا برو، عمران. پوف کلافه‌ای کرد و سمتم آمد، چند قدم عقب رفتم.   _ مگه تو از من می‌ترسی؟ چندبار شده من و تو تنها شدیم، پری؟   سرم نبض داشت.   _ تو برام مثل برادر نداشته‌م بودی، عمران. من…

ادامه مطلب ...
رمان هامین

رمان هامین پارت 182

        گفتن همین یه جمله هم کلی باعث گلودردم شد.   _ به حرف مامانت گوش ندادی رفتی آب بازی؟   _ شایدم پفک خورده.   _ پفک که مریض نمی‌کنه.   _ خیلی هم میکنه. مامان گفت.   _ خنگ مامان الکی گفت گولمون بزنه خودش پفکارو بخوره.   _ نخیرم دروغ می‌گی.   _ نمیگم.

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 79

    از بودن در آغوشش حالم بد بود   نمیخواستم   پیش چشمم کثیف بود   دستانش آلوده بود   نفسش را دوست نداشتم   اصلا دیگر هیچ علاقه ای به او نداشتم   – ولم کن   صدایم کم جان بود   اما میرسد به گوشش   بهایی نمیدهد   انگار اصلا حرف نزده ام و او نشنیده

ادامه مطلب ...
رمان آووکادو

رمان آووکادو پارت 190

  پوزخند می‌زنم و کلمات را مصمم ادا می‌کنم: – بهتره اون قفل لعنتی رو باز کنی و از اتاق بری بیرون! و دیگه‌ هیچ‌وقت به خودت اجازه‌ی نزدیک شدن به من رو ندی!   حتی کوچک‌ترین تغییری هم در حالت چهره‌اش ایجاد نمی‌شود. صورتش را بیشتر نزدیک می‌کند. لب‌هایش مماس لب‌هایم قرار می‌گیرد. هُرم نفس‌های داغش، پوستم را قلقلک

ادامه مطلب ...