30 بهمن 1403 - رمان دونی

Day: 30 بهمن 1403

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 113

        امیر نگاه از بالا تا پایینی بهش انداخت و زیبایی چشمگیر دخترک باز دلش را به تب و تاب انداخت. نیم تنه و دامن کوتاه زردرنگ با پوست سفید تنش و موهای طلایی اش تصویر زیبایی را خلق کرده که دوست داشت همانجا بلند شود و دخترک را خفت کند…   رستا با قیافه حق به

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 396

    بلند خندید و وارد خیابان اصلی شد: _ خدایی بی انصافی نکن، هربار خودش تا دقیقه‌ اخر باهات همه چیو تمیز میکنه نیاز هم میخوابونه بعد میره! اینبار من هم خندیدم، درست بود. قباد نقش یک پدر وظیفه‌شناس را خوب اجرا میکرد. حتی به عنوان یک مرد شاغل و خانه‌دار هم میشد تحسینش کرد. خوب کارها را یاد

ادامه مطلب ...
رمان دلارای

رمان دلارای پارت 355

  دهان باز کرد حرفی بزند که صدای آشنایی را از دور تر شنید _ ارسلان صدای هنگامه بود دلارای هیجان زده دست هایش را در هم قفل کرد تا واکنشی نشان ندهد خوب می‌دانست هنگامه دلخور است ارسلان اما کج لبخند زد _ بهش گفته بودم این ساعت پا نشو مثل اسکلا بیا دنبال ما دلارای سرعتش را آرام

ادامه مطلب ...
رمان تاوان

رمان تاوان پارت 68

      برام مهم نبود گم میشم و چی میشه فقط دوست داشتم راه برم انقدر که حداقل آروم بشم یه ذره   همین طور تو حال و هوای خودم بودم که سیاوش جلوم ظاهر شد   بهم زل زده بود و جلوی نگاه متعجب من که نمیدونستم من و از کجا پیدا کرده فقط گفت:   _بریم ساحلِ

ادامه مطلب ...