
رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 114
امیر خواست حرف بزند که گوشی اش زنگ خورد. رستا از فرصت استفاده کرد و از آغوشش بیرون آمد و سمت حمام رفت. امیر با دیدن شماره سرهنگ یاوری متعجب ابرویی بالا انداخت و تماس را وصل کرد. -بفرمایید سرهنگ…؟! سرهنگ یاوری نگاهی به پوشه زیر دستش انداخت و گفت: خوبی امیر