
رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 115
سرهنگ ماتش برد. انگار به گوش هایش شک داشت. -راست میگی امیر…؟! امیر ناراحت نفسش را بیرون داد. -متاسفانه حقیقت داره حاجی ولی از اونجایی که نمی دونن دقیقا هویت اصلی من چیه، یکم از اون احتیاط خارج شدن ولی مطمئن باشین تک تکشون رو شناسایی می کنم…! سرهنگ دست روی دهانش