روز: 13 خرداد 1404 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان عجین

رمان عجین پارت 97

        با انگشت شصت و اشاره پلک‌هایش را فشرد. -اسفند ماهه حاجی. نرسه به تعطیلاتِ عید که این مردک باز قسِر در بره. تلاشام بی‌حاصل  بمونه، این‌بار آروم نمی‌شینم.   چنان صلابتی در صدا و رفتارش بود که هر سه‌ی ما بی‌حرکت ایستاده و نگاهش می‌کردیم. -اون‌وقته که دیگه خودم می‌شم قانون و می‌افتم به جونش. به

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 445

            صبح با کرختی از جا برمیخیزم، نه نیاز بود نه قباد! اما سر و صدای بیرون می‌گفت که همه بیدارند.   شلوارم را پا کردم و به سمت سرویس بهداشتی راهرو رفتم، کسی پیدا نبود. دست و رویم را شستم و موهایم را یک دور باز و بسته کردم.   از راهرو به سمت

ادامه مطلب ...
رمان عجین

رمان عجین پارت 96

        موبایلش زنگ خورد و نزدیک شد. با دیدن اسمی که افتاده بود، اخم مهمان صورتش شد و لب زد: -حرف نزن.   ایرپادش را داخل گوشش گذاشت و هم‌زمان تقه‌ای به درِ اتاق خورد. -باز کن بگو حرف نزنن.   سر تکان دادم و از او دور شدم. -به‌به حاج صالح.   در را گشودم و

ادامه مطلب ...
رمان جزر و مد

رمان جزر و مد پارت 115

      دستام و گذاشتم رو شونه ش…. پلکام و چند لحظه بستم و لب گزیدم محکم…..تا دردم بگیره و بتونم حواسم و جمع کنم….   پلکام از هم باز شد شمرده شمرده پرسیدم….   _علی…‌‌.از اول میگی بهم چی شده؟!   _یه روز خواهر منوچهر خان اومد محل و گذاشت رو سرش و خاله فریبا رو انداخت بیرون…..اونم

ادامه مطلب ...

رمان یک رؤیای کوتاه پارت ۳۰

راحله جلو آمد و دقیقا کنار صندوق عقب ماشین ایستاد و من هراسان سرم را پایین کشیدم.‌   زمان دو لنگه‌ی در حیاط را باز کرد و آمد سوار شود.‌‌   _سلام، خوبین شما؟‌ فهمیدم دارد با مادر احوال پرسی می‌کند.‌   _اتفاقی افتاده؟‌   صدای مادر ضعیف و مبهم بود و چیزی از آن متوجه نمی‌شدم اما مطمئن بودم

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 147

    بی تفاوت سری بالا انداخت و دستان گرمش روی شکمم به حرکت درآمدند.   _ یکی از مشتریای مغازه بود، چیز مهمی نیست. تو خوبی دردونم؟   پاهایم را روی تخت برگرداند و هنوز داشت زیر دلم را ماساژ میداد.   _ دراز بکش.   در برابر خوابیدن مقاومت کردم. دلم نمیخواست بخوابم، بیشتر از هر چیزی به

ادامه مطلب ...
رمان عجین

رمان عجین پارت 95

          از جا بلند شد. سیگار و فندکش را برداشت و پشت پنجره رفت. -از اولش نگفتی.   شانه بالا انداختم. -اگه فکر می‌کنی دروغ می‌گم کارتِ دانشجوییم تو کیفمه. تو خودت از اول جز اسم و سنم نپرسیدی.   آرنجش را لبه‌ی پنجره تکیه زد و دود سیگارش را بیرون فرستاد. -مهم نبودی که بپرسم.

ادامه مطلب ...