
رمان عجین پارت 97
با انگشت شصت و اشاره پلکهایش را فشرد. -اسفند ماهه حاجی. نرسه به تعطیلاتِ عید که این مردک باز قسِر در بره. تلاشام بیحاصل بمونه، اینبار آروم نمیشینم. چنان صلابتی در صدا و رفتارش بود که هر سهی ما بیحرکت ایستاده و نگاهش میکردیم. -اونوقته که دیگه خودم میشم قانون و میافتم به جونش. به