Delvin, Author at رمان دونی - صفحه 2 از 7

نویسنده: Delvin

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۸۳

.         به اتاقم که رسیدیم اول اون داخل شد بعدم من دلارام روی تخت نشست منم کنار دستش به صورتش نگاهی انداختم _ دلخوری ازم دلارام؟ نگاهم نکرد جوابمو نداد دستمو زیر چونه اش گذاشتم و چرخوندمش به سمت خودم اجبارش کردم به صورتم نگاه کنه _ میگم دلخوری ازم دلارام؟ جواب نمی داد پا‌شدم از

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۸۲

.       داشتم با آقای خودم صحبت میکردم که صدای زنگ گوشی ام بلند شد و دیگر اجازه ی صحبت نداد از جیبم بیرون کشیدمش اسم کارن خود نمایی میکرد تنها رفیقی که نگه داشته بودمش! کلید سبز را فشردم و منتظر صحبتش شدم + کجایی اریا؟ لحنش لحن همیشگی نبود کمی نگران شدم _ مشهدم کارن..چرا؟چیزی شده؟

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۸۱

.       تمام عکس ها رو زیر و رو کردم انقدر از چشمانم اشک جاری بود که تیشرتم را هم خیس کرده بود..! سیاهی اسمان جایش را به سفیدی داده بود پرده را کنار زدم و به باغچه ی کوچک وسط حیاط زل زدم حیاطی که گاهی خنده ام،گاهی گریه ام،گاهی قهقهه و گاهی ضجه ام را با

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۸۰

.       چه بگویم؟ بگم حالم خوش نیست چون عاشق دیگری ام؟ بگم ازت بدم میاد؟ بگم تو مثل مهیاری؟ چی بگم؟ باز هم سکوت باز هم خنده های دروغین.. لبخند مصنوعی به لب هایم نشاندم _ خوبم علی..یکمی گرد و خاک رفته تو گلوم داشتم کمک مامان حیاطو میشستم.. + دیوونه فکر کردم گریه کردی‌‌.. درست حدس

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۷۹

.       (دلوین)   تو اتاقم راه می رفتم از این سر به اون سر از اون سر به این سر دیگه کاری ازم بر نمیومد پسفردا زمان عقدمون بود میرفتم صحبت میکردم با اریا؟ میرفتم بهش میگفتم دارم عقد میکنم؟ چی میگفتم؟ چطوری به ارامشی که حتی از یک کیلومتری اون داشتم باید میرسیدم؟ من با خودم

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۷۸

.       به در اتاقش که رسیدم تقه ای به در زدم و بعد از شنیدن بیا تو دستگیره رو پایین کشیدم و وارد اتاق شدم با هزار زور و زحمت به زنی که مادر خطابش میکردم لبخندی زدم و سلامی کردم _ جانم مامان؟کاری داشتی صدام می‌زدی؟ او هم متقابلاً لبخندی روی لب هایش نشاند و با

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۷۷

.         نمازمو که خوندم سجاده رو جمع کردم پا شدم لباسامو با یه دست لباس بیرون عوض کردم بعدم سوییچای ماشینمو برداشتم و از اتاقم زدم بیرون در جواب سوال های مامان فقط گفتم میرم بیرون در حیاطو باز کردم و سوار ماشینم شدم و از خونه فرار کردم..خونه ای که توش همش غم داشتم.. دستمو

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۷۶

.       _ بولای علی حالم دیگه داره از خودم بهم میخوره من چه آدمی هستم که نمیتونم عشقمو پس بگیرم ها؟ دو روز دیگه..فقط دو روز دیگه صبر میکنم اگر خبری ازش شد که هیچی..اگه نشد خودم میرم سراغش چطوره؟ ها؟ میگما مامانی؟! تو داری دلوینو میبینی نه؟ میبینی داره چیکار می‌کنه مگه نه؟ میشه بیای بخوابم؟

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۷۵

.         صدای یه زنی رو فقط می‌شنیدم که می‌گفت مشترک مورد نظر خاموش می باشد ده بار شماره گرفتم..صد بار شماره گرفتم..جواب نداد.. قطره های اشک صورتمو خیس کرده بودن تو این هوای سرد انقدر حواسم پرت بود که با تیشرت اومدم بیرون.. باورم نمیشد که دلوین فقط برای سر زدن اومده باشه چرا خبر نمی

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۷۴

.       تأسف رو تو حرکات مائده میشد دید + دلوین تو واقعا محمد علی رو دوسش نداری؟! علی رو دوسش داشتم اما مثل داداشم مثل مهیار چطوری این تصمیمو گرفته بودم؟ من میخواستم با کسی که مثل داداشمه ازدواج کنم؟ سرم سوت کشید + با تو ام دلوین نگاه کوتاهی به مائده انداختم و بعدم دوباره چرخیدم

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۷۳

.         هر لحظه که بهمون نزدیکتر میشد ضربان قلب من بالا تر میرفت رسید کنار ماشین زد رو شیشه ی طرف مائده مائده شیشه رو داد پایین + سلام دخترم حالت خوبه؟ شما اینجا کاری دارین از صبح تا حالا اینجا نشستین؟ مائده نمیدونست چی بگه خودمو جلو کشیدم و گفتم _ سلام الهام خانم حالتون

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۷۲

.       + نفس عمیق بکش دلوین آروم باش چرا اینطوری نفس میکشی؟ حالم داشت بد میشد قلبم به شدت درد اومده بود مائده نباید میفهمید که حالم بده وگرنه منو نمی برد پیش آریا! نفس عمیقی گرفتم تا صدامو صاف کنم _ هیچی نیست یکمی بغض دارم تو ماشین آرتین آب هست؟! + مطمئنی؟ دلوین حالت بد

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۷۱

.         + محمد علی پسر خیلی خوبیه می‌تونه خوشبختت کنه از همه مهمتر عاشقانه دوست داره مگه تو این سه چهارماه بدی ازش دیدی؟ گریه نکن قربونت برم _ نمیتونم مائده‌..من چیکار کنم؟ من که دوسش ندارم چیکار کنم؟ حس میکنم دارم خیانت میکنم مائده حس بدی دارم + نه خواهری احساس خیانت نداشته باش تو

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۷۰

.         صدای آهنگ طنین انداز روحم بود روح و روانمو آروم میکرد + نمیخوای چیزی بگی دلوین؟ به صورتش نگاهی انداختم با لطافت گفتم: _ نه..الان نه..حال دلم یکمی نا ارومه..فقط همین.. + هر وقت کسیو خواستی که باهاش صحبت کنی هر ساعت شب و روز بهم زنگ بزن تو این دو روز مونده به عروسیمون

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۶۹

.       ابمیوه هامونو آوردن علی طبق علاقه ی قبلش آب طالبی سفارش داده بود منم شیر موز بستنی نی آبمیومو تو دهنم گذاشتم همزمان قطره ی اشکی هم از چشمم چکید که از چشم علی دور نموند! دلم میخواست مثل قبلا برم خونه ی خالم و به عشق آریا شب تا صبح در خونشون بشینم تا ببینمش!

ادامه مطلب ...