رمان هم دانشگاهی جان پارت ۸۳
. به اتاقم که رسیدیم اول اون داخل شد بعدم من دلارام روی تخت نشست منم کنار دستش به صورتش نگاهی انداختم _ دلخوری ازم دلارام؟ نگاهم نکرد جوابمو نداد دستمو زیر چونه اش گذاشتم و چرخوندمش به سمت خودم اجبارش کردم به صورتم نگاه کنه _ میگم دلخوری ازم دلارام؟ جواب نمی داد پاشدم از