Delvin, Author at رمان دونی - صفحه 4 از 7

نویسنده: Delvin

هم دانشگاهی جان پارت ۵۳

.       بدون توجه به نوتیف روی صفحه رمز گوشیو زدم و وارد شدم اول از همه رفتم سراغ اون نوتیف و اون پیام آریا نبود کی بود؟. وارد صفحه ی چتش شدم نوشته بود:. سلام خوبی؟ ببخشید مزاحم شدم این همون یارویی بود که داداشش برام عکسه رو درست کرد قسمت تایپ رو زدم و براش نوشتم:

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۵۲

.       محکم در اغوشش گرفتم.. راست میگویند که خواهر تیکه ای جواهر است و بس! حتی اگر پشت به تو باشد.. رامتین: اه بابا بس کنین. با این چندش بازیاتون محبوبه از آغوشم دل کند و رو به رامتین آشفته گفت: حسودی دیگه..حسود بعد هم با لبخندی زیبا از کنارم گذشت و شونه به شونه ی رامتین

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۵۱

.       از در پاساژ هم حتی زدیم بیرون حالا رامتین بدو من بدو این چند روز به اندازه ی کل‌ ورزش های نکرده ی عمرم دوییده بودم با نفس نفس به رامتین گفتم: وایی من دیگه‌ نمیتونم اوف نفسم برید اونا که کاری نمیتونن بکنن ولشون کن رامتین: اخ..منم‌از نفس افتادم.. رامتین که واستاد منم وایسادم پس

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۵۰

.       رامتین: خب خانوما اول بریم کدوم سمت؟ باید میرفتم هرچه زودتر اسباب بازی های نیکا رو میخریدم چون دیگه درگیر خریدای دیگه میشدم و یادم میرفت _ من میرم برا نیکا اسباب بازی هاشو بخرم. زود برمی‌گردم اگه ندیدمتون بهتون زنگ میزنم محبوبه: خب چه کاریه وایسا همراه میریم _ اسباب بازی خریدن از لباس خریدن

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت 49

.       وسط بچها قرار گرفته بودم و نمیتونستم نگاهمو به پنجره بدمو اشک بریزم سعی کردم آروم باشم من یه داداش داشتم به نام رامتین که از هر مردی مرد تر بود اون پشتم بود و من نباید خالی میکردم اما حرفای آریا چی؟ اگه کار خطایی انجام بده چی؟ سرمو تکون دادم نه نه اون کارایی

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت 48

.       +…..؟! رامتین:قربانت تو خوبی؟ خوشی؟ +…..؟! رامتین: عصری پرواز داریم..دیگه داریم میایم +…..؟! رامتین: خوبه الان..بهتره..اما بالاخره اثراتش هست میدونستم داره راجب من می‌پرسه +…………..؟! رامتین: نه   .       +…..؟! رامتین:قربانت تو خوبی؟ خوشی؟ +…..؟! رامتین: عصری پرواز داریم..دیگه داریم میایم +…..؟! رامتین: خوبه الان..بهتره..اما بالاخره اثراتش هست میدونستم داره راجب من می‌پرسه

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۴۷

.       _مائده الان تو مطمئنی نمیای؟ مائده: اره بابا..مطمئنم شما برین خوش باشین..من یکمی کار دارم جزومو کثیف نوشتم می‌خوام تمیز نویسش کنم حموم برم همه ی لباسامم می‌خوام بشورم _ اوووه باشه..چیزی نیاز نداری؟ مائده: نه فداتشم _ قربونت..میری بالا بچها رو هم صدا بزن بیان پایین زنگ بزن به یه رستورانی جایی برات ناهار بیارن

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت 46

.       مائده: آروم باش دلوین..چرا خونت جوش میاد؟ ما رفیقاتیم دلوین هرچی هم بشه حتی اگر تو مقصر هم باشی ما پشت توییم نه پشت طرف مقابلت اما خب یسری حرفا رو باید گفت یگانه: مائده راست میگه دلوین..مبینا که چیزی نگفت انقد عصبی شدی تو که اینطوری نبودی؟ _ خونم به جوش اومده دیگه کشش ندارم

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۴۵

.     صدای زنگ پیامکم انقد زیاد بود که استاد از درس دادن دست کشید و خطاب به همه گفت: دوستان عزیز لطفاً وقتی که تشریف میارید سر کلاس گوشی هاتون رو بیصدا کنید یا خاموش ممنون ومتشکرم مرتیکه سنش هم اندازه بابای من بود خودشو دوست ما فرض میکرد بیصدا و آروم رمز گوشیمو زدم و رفتم تو

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۴۴

.       صبح ساعت ۶ با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدیم مبینا هنوز خواب بود با کلی تکون دادن و جیغ جیغ بالاخره بیدارش کردم بعدم رفتم وضو گرفتم نمازمو خوندم و از اتاق زدم بیرون بچها دور میز جمع شده بودن انقد خسته بودیم هممون که هیچکدوم جون نداشتیم ساعت سه خوابیده بودیم شیش بیدار

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۴۳

.       پس از ساعت ها بالاخره عزم رفتن کردیم کلی حالم بهتر شده بود تا بوده همین بوده وقتی حالم بد بود خوبم میکردن ساعت هشت شب بود هوای تاریک و قدم زدن تو این هوا حال ادمو زیر و رو میکرد همگی دستای همدیگه رو گرفتیم و زدیم به دل جاده و با پیاده روی خودمونو

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۴۲

.       کیفمو برداشتم و از در رستوران زدم بیرون آرتین هم پشت سر من اومد بیرون مبینا: بچها میگم من یه پیشنهاد دارم محبوبه: چه پیشنهادی؟ مبینا: راهی که تا دریا نیست بیاین پیاده بریم هوا هم خوبه کمرم درد گرفته بخدا از بس نشستم منم حالی نداشتم تو ماشینم مینشستم بچها می‌فهمیدن حالم بده شاید اگه

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۴۱

.     محبوبه: الهی خدا به همتون یکی از این ارتینا بده من از دستتون راحت شم میخواستم جوابشو بدم که یگانه گفت یگانه: حرف بدی زدی..خیلی حرف بدی زدی آخ زد تو خالاا _ دور از همه ی این شوخی ها این حق مائده اس که همچین همراهی داشته باشه هم مهربونه..هم قلب پاکه..هم دختر خوبیه من تاحالا

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۴۰

.   اریاتون😁 نزدیک و نزدیک در میشد استرس منم بیشتر میشد من نمیدونم مگه الان عروس نباید استرس داشته باشه ایششش اومد ماشینشو کنار ماشین من و یگانه پارک کرد بچه ها پشتشون به مابود و ما دیده نمیشدیم آروم از ماشین پیاده شد با یه دسته گل بزرگ گل نرگس رسید کنار من آرتین: سلام دلوین چطوری؟ _

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۳۹

.     گوشیمو برداشتم و وارد پیام رسان شدم قسمت سرچ رو زدم و اسم آرتین رو پیدا کردم زدم روش قسمت تایپ رو زدم براش نوشتم “سلام اگه میخوای مائده رو ببینی بیا چالوس حس میکنم زمان خوبیه برای صحبت” سریع جواب داد “سلام حتما میام ممنونم تا یک ساعت دیگه اونجام” پیامشو خوندم و سریع صفحه ی

ادامه مطلب ...