Delvin, Author at رمان دونی - صفحه 5 از 7

نویسنده: Delvin

هم دانشگاهی جان 38

.     گاز ماشینو گرفتم و دلمو دادم به جاده از تو اینه یگانه رو هم می دیدم که با سرعت داره پشت سر ما میاد محبوبه: دلی.. میگم کی میای رفسنجون؟! _ نمیدونم محبوبه..شاید عید شایدم نه اومدنی شدم بهت خبر میدم.. محبوبه: تو که نیستی مهیار( داداشم) هم نیست دلارام( خواهرم) هم که نیست مامان بابات خیلی

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۳۷

.       دو روز بعد   روز بعد از بیمارستان مرخص شدم ‌توی این دو روز اتفاق خاصی نیفتاده بود. فقط مائده اومد و پشیمونی خودشو اعلام کرد میگفت دلم برا آریا سوخته خیلی مظلوم بوده وگرنه اینکارو نمیکردم خودم میدونستم آریا بچه ی مظلومیه برخلاف بقیه ی ادمایی که تک فرزندن غرور دارن آریا خیلی مظلوم بود

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۳۶

.     _ اونم خیلی داره اذیت میشه همش تقصیر منه که اینطوری شد محبوبه: مررررگ دلوین یه بار گفتم بهت نگو رامتین هرجا من باشم هست هر جا نباشم هم نیست پس خواهش میکنم لطفا دیگه اینطوری حرف نزن احساس غریبی میکنم از پشت ماسک لبخند عمیقی بهش زدم چقدر مهربون بود و من میدونستم چقدر کمک کننده

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۳۵

.     یه بوق..دو بوق…سه بوق.. بالاخره جواب داد فاطی: سلااااااااام دلوین خودم چطور مطوری؟ _ سلام چرا جواب نمیدادی؟ فاطی: چرا صدات اینطوریه دلوین؟! _ سوال منو با سوال جواب نده فاطی: داشتم آشپزی میکردم بخدا گوشیم تو اتاق رو جزوه هام بود تو بگو چرا صدات اینطوریه ؟؟؟ _ هیچی نیست سرما خوردم یکم فاطی: این از

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۳۴

.       وقتی بهوش اومدم کسی بالای سرم نبود احساس غریبی میکردم به سختی نفس می‌کشیدم ماسک اکسیژن رو از دهنم پایین کشیدم به سختی لب زدم _ بــچــهــاااا؟؟ کسی نیومد صدایی هم نمیومد سرم به تنم سنگینی می‌کرد نمیتونستم بچرخونمش به سختی سمت راستمو نگاه کردم کسی نبود باید صبر میکردم تا بچها بیان حالم خیلی بد

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۳۳

.     محبوبه: آخه خواهر من میخوای اینجا بشینی چیکار کنی؟! با اینجا نشستن کاری نمیتونی انجام بدی پاشو بریم تو خونه سرما میخوری _ میشه بذاری تنها باشم محبوبه؟! خواهشاً!! محبوبه: نه خیر نمیشه باد سردی داره میاد دلوین بلند شو وگرنه میکشونم می برمت تو خونه باید تسلیم محبوبه میشدم با اینجا موندنم کاری انجام نمیشد محبوبه

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۳۲

.     چندین لحظه گذشت اما چیزی نگفت بازم سوالامو پرسیدم _ اینجا چی میخوای؟ با کسی کار داری؟ یه فکری تو ذهنم جرقه زد چون زیر درخت بود دیده نمیشد چراغ گوشیمو روشن کردم گرفتم سمتش آروم آروم بردم رو صورتش واای نههههه این یه شوخیه این حتما یه کس دیگه است که قیافه اش شبیه اریاس من

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۳۱

.     دوباره حالم بد شد حالم به هم ریخت عکس آریا بود چشمای مشکیش ادمو جذب می‌کرد اما الان حواسم باید به رانندگیم میبود کل حالم با دیدن عکس آریا به هم خورده بود به هر کسی توی شهر نگاه میکردم آریا رو می دیدم انقد بهش فکر میکردم که توهم زده بودم همه رو آریا می دیدم

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۳۰

.       ارتین: نه والا..ارتباط ندارم..گفتن که من باعث حال بد شما شدم و دیگه کاری باهاشون نداشته باشم اما من کم نیاوردم و هی بهش پیام میدادم..زنگ میزدم‌..حتی شاید امشب ۱۰۰ دفعه زنگ زده باشم..اما جواب نمیده _ مائده گفت شما باعث حال بد منی؟ آرتین: بله.. درسته..فکر میکنم بخاطر حرفیه که اون روز بهتون زدم _

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۲۹

.     “دلتنگم مثل ماه که هر شب بدون نیمه اش لاغر تر میشود”   نباید اهمیت میدادم..باید هر دومون با خودمون کنار میومدیم‌ آریا پسر مهربون و خوبیه شاید منم بخاطر همینه که انقد بهش علاقه دارم انقد سر در گم شدم که حتی نمیدونم چیکار باید انجام بدم کجا باید برم به کی چی باید بگم یا

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۲۸

.       _ خب خب مائده خانوم ممنون از اینکه منو در جریان حال دلوین گذاشتی خواهش میکنم از حالش بهم خبر بده و اینکه ممنون از اینکه همرام بودی تو خیلی دختر خوبی هستی خوش به حال اونی که بگیرتت سر مائده تو تمام این مدت پایین بود از نفس کشیدناش می‌فهمیدم بغض سنگینی گلوشو گرفته صبر

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۲۷

.       گردنبندو از دست مائده گرفتم..گردنبند دلوینو برداشتم و گردنبند خودمو جایگزیش کردم از ماشین پیاده شدیم قفل مرکزی رو زدم و سوییچو دادم دست مائده مائده: حالا باشه دستت حتما که نمی‌دونیم الان پرواز داره یا نه یه نگاه بهش انداختم و بالبخند ممنونی گفتم وارد سالن فرودگاه شدیم با مائده رفتیم سمت دفتر هواپیمایی پس

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۲۶

.       مائده: منو ببخش که نمیتونم دعوتت کنم خونه..چون دلوین الان واقعا نیاز به تنهایی داره _ ای بابا این حرفا چیه منم خوش خوش دارم میرم فرودگاه بلیط بگیرم برگردم فقط نامه و فلش منو بهش دادی؟ مائده: اره بهش دادم اتفاقا وقتی هم داشتم میومدم دیدم داره عکسای فلشو نگاه میکنه رو یه عکس زوم

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۲۵

.       _ از آریا خبر داری؟ مائده: نه! چیکارش داری؟ _ هنوز از ظهر غذا داریم؟ مائده: اره..زیاد درست کردیم که گشنت شد بخوری _ گوشی منو میدی؟ مائده: دلوین تو آخرش ما رو سکته میدی بگو چی تو سرته خب _ هیچی بخدا با گوشی خودم میخوام زنگ‌بزنم به فاطی مائده: چیکار غذا داری پس؟ _

ادامه مطلب ...

هم دانشگاهی جان پارت ۲۴

.       وقتی بیدار شدم تازه متوجه شدم سرم رو شونه ی آریاس و سر کوچه ی خونه‌ ایم با اعصابی خورد نگاش میکردم انقد اخم کرده بودم که پیشونیم درد اومده بود _محبوبه؟؟ محبوبه: جونم؟ _‌جونمو مرگ جونمو زهر مار جونمو هناق کثافت تو نمیدی من سرم رو شونه ی اینه و منو بیدار نمیکردی؟؟ آریا متعجب

ادامه مطلب ...