fershteh mohmadi, Author at رمان دونی - صفحه 4 از 8

نویسنده: fershteh mohmadi

“خدمتکار عمارت درد” پارت 47

    دیگه تا رستوران نیلو پیاده رفتیم تو مسیر آخر نقشه ام جواب داد دانیال باهم آشتی کرد   اونم ازت معذرت خواهی کرد که نبايد منو تحریک می کرد میرفتم سمت این چیزا   رسیدم به رستوران یه رستوران شیک و مجلسی اسم رستوران معنیش به زبان آلمانی میشد روشنایی   واقعنم مثل اسمش روشن بود   دم

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 46

    فرهاد: تو تنهایی نمیترسی میای اینجا   + الان گرگا میاد منو میخورن نه چرا بترسم   دانیال: ولی خدایی اصن بلد نیستی کجا بری هوات عوض شه   + اصن شما دو تا اینجا چیکار میکنین؟!   فرهاد: جلسه دیگه مربوط ما نبود اومدیم پیش تو   دانیال: میگم من حوصلم سر رفته بریم بیرون؟! هوامون عوض

ادامه مطلب ...

“پنج پر” پارت 12

    آرمین:   باید از همون اول با من میومدی نمیدونم تو پسره چی دیدی چشمت همش دنبال اونه     +   خیلی دیگه شاخکات دارن فعال میشن زیاد فضولی نکن   آرمین:  آره ربطی به من نداره الانم پاشو باید بریم بیمارستان اون پسره منتظرمونه   زودتر از خودش رسیدم به ماشین درو محکم بستم تکیه دادم به ماشین

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد ” پارت 45

    تو این دو سال خیلی چیزا تغیر کرده بود من دیگه اون مارال قبلی نبودم   هر چند سخته تو کشور غریب ولی بخاطر هدفی که داشتم دارم ادامه میدم   ساعت کار آموزیم تموم شده بود دیگه نزدیک شب بود   مشغول شستن دستام تو سرویس بودم دستامو خشک می کردم که با یه نفر بر خورد

ادامه مطلب ...

“پنج پر” پارت 11

    دیگه چاره ای نبود که با پارسا برم قبل رفتنم با دخترا هماهنگ کردم واسه تحقیق میرم بیمارستان   تو ماشین هیچ حرفی رد و بدل نشد حالا من چجوری میخواستم مخ این پارسا رو بزنم بهش نمیومد پسر بدی باشه ولی اون پسر باباشه کسی که 8 سال خوابو ازم گرفت   حس کردم یه چیزی رو

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 44

    عرفان همراه دکتر اومدن دکتر همین طور داشت آزمایشامو چک می‌کرد…   دکتر: کوروش جان خوشحال شدم که میخوای درمان شی… میخوای اینجا درمان ادامه بدیم یا جای دیگه؟!   + دکتر میخوام قبل سه ماه راه برم نمیخوام تو این چرخ باشم   دکتر داشت شاخ در میورد که این همه پشتکار که میخوام قبل سه ماه

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 43

    “دو سال بعد”   “کوروش”   حالم داره از این قرصا و بیمارستان و پرستارا بهم میخوره مخصوصا از این چرخ بدرد نخور   یه آدم بی مصرف شده بودم یکی که اصن نمیتونست حتی پاشه برا خودش یه آب بریزه نگاه پاهام که میکنم یه حس انزجار بهم دست میده نگاه ترحم آمیز آدمای دوربرم حالمو بدترش

ادامه مطلب ...

“پنج پر” پارت 10

    فقط داشتم همین طور نگاش میکردم من ازش چه کمکی میتونستم بخونم … مجبور شدم همین طور الکی دست به سرش کنم   استاد بلند شد و داشت گروها رو میخوند که رسید به اسم من   استاد:  خوب خانم راد فرشما با آقای راد و آقای زند هم گروه هستین   فکم قفل کرده بود خدایا من

ادامه مطلب ...

” پنج پر” پارت 9

    بین هم دیگه مکالمه ای رد و بدل نکردیم ولی حس آرامش خاصی کنارش داشتم انگار چند ساله میشناسمش نمیدونم من توهم زدم تو فکر بودم که صدای sms گوشیم بلند شد این خروس بی محل کیه؟! وای خداروشکر استاد نفهمید پیام از طرف شریفی بود؛ مشخصات پسر اون مرده رو داده بود   پارسا راد تو شرکت

ادامه مطلب ...

” خدمتکار عمارت درد” پارت 42

    رفتم تو حیاط اونجا حالم بهتر بود یه گوشه یه تاب سفید بود اونجا نشستمو و خودمو تکون میدادم میتونستم یکم نفس بکشم   خودمم موندم چقدر این اتفاقا داره زود داره میگذره   چیشد که اومدم آلمان خاله ام حامله بودن رزا داداشم   من الان یه داداشم که معلوم نیس خودش میدونه من هستم یا نه…

ادامه مطلب ...

“پنج پر”پارت 8

    وای خدا همین تصادف کم اگه به کلاس دیر برسم اگه نتونم مخ پسر اون مرده رو بزنم چی؟!   از دخترا جدا شدیم هر کدوم رفتیم سر کلاسامون بعد تموم شدن کلاسامون تو بوفه منتظر هم میمونیم   این نیست کلاسم اینم نیست ار اینه   درو باز کردم خدا خدا میکردم استاد نباشه که یهویی با

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 41

    خوب الان فرصت خیلی خوبی بود که ازشون بپرسم راز این نامه چیه؟!   رفتم تو اتاقم دستبند و نامه رو برداشتم رفتم پایین   کنار خالم نشستم داشت با گوشیش پیام میداد   + خاله این دستبند نیست که به مامانم دادی؟!   خاله ام چشماش بهت زده شد   خاله خزان: آره خودشه دخترم اینو از

ادامه مطلب ...

“پنج پر” پارت 7

    سوگند:فری چیشده؟!   تا اومدم بگم چیزی نشده سریع یه پسر چشم سبز جوابشو داد   گفت: فیل سوار مورچه شده   سوگند:  هر وقت گفتن جسد بپر وسط؛ مگه اسمتو فری گذاشتن   پسره همونجا به نیش خند میزنه یه قدم میاد جلو رو به رو سوگند وایمیسه رو بهش میگه:   من اسمم سامانه الان چون

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 40

    تا نزدیکای ظهر درگیر کارای دانشگاه و ثبت نام آموزش زبان اونم هم انگلیسی هم آلمانی   خسته شده بودیم کلاً مشخص بود از چهره هامون   + هنوز مونده؟!   فرهاد: نه دیگه فکر کنم از باید بری کلاس زبان هفته بعدم کلاسای دانشگاه شروع میشه دیگه حسابی سرت شلوغ میشه   + نگو خودم خستمه میگی

ادامه مطلب ...

” خدمتکار عمارت درد” پارت 39

    صدای تق تق در خیلی رو مخم بود   + بیدارم بیدار 5 دقیقه دیگه بزار بخوابم میام   صدای فرهاد بود کی نمیراشت بخوابم   فرهاد: پنج دقیقه بزارم بخوابی یعنی تا لنگ بزارم بخوابی پاشو باید بریم دنبال کارای ثبت نام دانشگاهت شکر خدا نَکه زبان انگلیست خوبه آلمانیم فولی   + باشه بابا بیدار شدم

ادامه مطلب ...