دسته‌بندی: رمان بر دل نشسته

رمان بر دل نشسته پارت ۱۲

۲۷) کف خونه پارکت طوسی روشن بود، یه دیوار کلا شیشه بود و منظره زیبای استانبول توی سالن جلوی چشمت بود.. یک دست مبل راحتی مشکی که جلوش میز مربع شکل بزرگی بود و مقابلش تلویزیون خیلی بزرگی که نصب شده بود به دیوار.. طرف دیگه یک دست مبل راحتی طوسی تیره و ست ناهارخوریش بود با صندلیهای پشت بلند

ادامه مطلب ...

رمان بر دل نشسته پارت ۱۱

۲۳) منی که فقط چهار روز بود که میشناختمش و بیشتر از دو سه ساعت با هم نبودیم و اینقدر دلتنگ و بیقرارش بودم، بعد از یک ماه و اتمام کار تابلوها چطور میخواستم ازش جدا بشم و برگردم به زندگی عادی خودم؟ با توجه به این حالی که از الان داشتم میدونستم که روزهای سختی پیش رومه و میترسیدم..

ادامه مطلب ...

رمان بر دل نشسته پارت ۹ و ۱۰

۱۹) جینگیل بینگیلای طلای ظریف دوست داشتم، انگشترها و دستبند ظریفمو دستم کردم، نیم بوت مشکی پاشنه بلند پوشیدم و کیف دیروزی رو برداشتم چون کیفی بود که به هر تیپی میومد، موهامو بالای سرم یه گوجه ای پریشون جمع کردم و راضی از شیک بودنم از اتاق زدم بیرون.. رفتم پذیرش و برای دو روز بعد به مدت یک

ادامه مطلب ...

رمان بر دل نشسته پارت ۸

۱۷) _وقتی برگشتید میخواید کجا بمونید این مدتو؟ _باور میکنید که هنوز هیچ فکری نکردم؟ ولی احتمالا توی همین هتل سوئیتی برای حدود یک ماه میگیرم نگاهم کرد و گفت _یکماه کافیه بنظرتون برای ده تا تابلو؟ با ترس بهش نگاه کردم و گفتم _یعنی میگین کافی نیست؟ _بنظر من کمه _بابا من کار دارم نمیتونم اینهمه مدت دور باشم

ادامه مطلب ...

رمان بر دل نشسته پارت ۷

۱۵) انگار نه انگار که اون راستین بداخلاق و سرد همین مرد بود.. لبخند خفیفی زدم و یه دونه شکلات برداشتم کمی بعد گفت _خوب؟ سرمو سئوالی تکون دادم که چی خوب گفت _وقتتون تموم شد نمیتونستم تابلو رو از دست بدم گفتم _قبوله نفسی کشید و دستاشو قفل کرد به هم و فقط گفت _خوبه انگار عادت نداشت احساسش

ادامه مطلب ...

رمان بر دل نشسته پارت ۶

۱۳) در مقابل سخنرانی غرای من انگار که تسلیم شده باشه و از موضع خجالت دادن و ترسوندن من دور شده باشه، دستی به موهای لعنتیش کشید و با همون لبخندی که دقایقی بود چسبیده بود به لبهای خوشگلش گفت _منطق خوبیه بازوشو گذاشت روی پشتی مبل و کمی چرخید به طرفم _ببینید خانم یگانه، انسان درون من خیلی دلش

ادامه مطلب ...

رمان بر دل نشسته پارت ۵

۱۱) بدون حرف چشم تو چشم بودیم و اون جریان قوی و گیرا بینمون ادامه داشت.. آخ که خماری چشماش.. انگار مست بود لامصب.. از نگاهش گر گرفتم و پاهام شروع کردن به لرزیدن.. چم شده بود؟!.. چرا قلبم با دیدنش، خودشو به سینه م میکوبید؟.. یعنی عاشق شدم؟.. میدونستم که این حالات مختص عشقه، بارها شنیده بودم و الان

ادامه مطلب ...

رمان بر دل نشسته پارت ۴

۹) با لحنی عصبی و توپی پر بدون سلام گفتم _مگه من با شما شوخی دارم؟ یعنی چی که همچین قراری ندارم؟ من کلی کار و زندگیمو ول کردم اومدم اینجا شما دو ساعته منو معطل خودتون کردین بدون اینکه برگرده گفت _یادم نمیاد اجازه ورود داده باشم بهتون !! اوپس!.. با من بود؟ حرفی که زد انقدر عصبانیم کرد

ادامه مطلب ...

رمان بر دل نشسته پارت ۳

۷) خیلی سخت بود برای بابام، حتی سختتر ازمن، من جوون بودم عوامل محرک زیادی برای زندگی داشتم، دوستام، درس و دانشگاهم، خرید و گردش، کارم، انگیزه م برای گردوندن کارخونه و کارای بابا که نشون بدم با اینکه دخترم میتونم، و به نحو احسن تونسته بودم و مورد تحسین فامیل و آشنا قرار گرفته بودم.. دختری ۲۵ ساله با

ادامه مطلب ...

رمان بر دل نشسته پارت ۲

۵) رفتن به آغوش مهربانترین و برگشتن به اصل.. حادثه مرگ برای من بعد از برادرم جلوه دیگه ای پیدا کرد، تحت تاثیر حرفهای خود مسیح، خیلی فکر و مطالعه کردم که بفهمم کجا رفته، و درنتیجه با مرگ کنار اومدم و فهمیدم که مرگ ترسناک نیست، بقول مسیح پایان نیست، آغازه.. تازه شروع راهه.. خلاصه رفتن مسیح برای من

ادامه مطلب ...

رمان بر دل نشسته پارت یک

رمان بر دل نشسته ژانر: عاشقانه نویسنده: ابهام (مهرناز) همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی رمانی که پیش رو دارید، یک داستان صرفا عاشقانه است و تقدیمش میکنم به کسانی که سالهاست حس ناب عشق از زندگیشان رخت بربسته، باشد که این قصه گرمایی شود بر دلهای سرد عاری

ادامه مطلب ...