رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آخرین بت

رمان آخرین بت پارت 7

      حنا دست‌هایش را روی لب‌هایش گذاشته بود و می‌گریست. این‌بار نه برای خودش که احد را از دست داده و برای همیشه از دیدن چشم‌های پر ایمانِ امیرمهدی محروم مانده بود. این‌دفعه، فقط برای دلِ آن‌ها گریه کرد که آن شب، در میان کوهستان‌های شمال و وهمِ مرگ، چقدر تنها بودند. برای آن‌ها، دردناک‌تر از هروقتی گریه

ادامه مطلب ...

رمان آخرین بت پارت 6

      حنا به رفتنش خیره شد که او لحظه‌ی آخر گفت: -من سکوتت رو، رضایت تعبیر کردم؛ می‌دونم که امشب همراهمون میای!   با اطمینان حرف می‌زد ولی ته نگاهش شک بود. وقتی رفت، حنا هم از جا بلند شد و لباس‌هایی که روی تخت ریخته بود را جمع کرد. اگر به ‌خودش بود، راضی نبود برای یک

ادامه مطلب ...

رمان آخرین بت پارت 5

        تکانی خوردم و زودتر گفتم: -سلام. نگاهش شبیه من متعجب بود ولی خیلی زود از چشم‌هایم بیرون کشید و گفت: -سلام، حالِ شما؟ مختصر گفتم: -ممنون.   احد نگاهی میانمان گرداند و بی‌آنکه برایش مهم باشد و بخواهد ما را به‌هم معرفی کند، به دوستش گفت: -یه‌لحظه صبر کن برم برات بیارم. -لطف می‌کنی. احد قبل

ادامه مطلب ...

رمان آخرین بت پارت 4

        پایان این علاقه با من نبود؛ تنها ادامه‌اش با من بود که از فردای همان دیدار اول شروع شد.   فردایی که هوا برعکس روز قبلش، آفتابی و گرم بود. خورشید بی‌وقفه و گرم می‌تابید و برگ‌های درخت‌انجیر وسط حیاط را هیچ باد رهگذری تکان نمی‌داد.   نور مستقیم خورشید که از پنجره به داخل اتاق

ادامه مطلب ...

رمان آخرین بت پارت 3

          وقتی پا به درونش گذاشتم، انگار کسی دست روی گلویم گذاشت و جانم را قبض کرد.   با پاهایی ناتوان و خسته به سمت مزاری رفتم که جای دقیقش را نمی‌دانستم؛ اما پیدا کردنش وقت زیادی نگرفت.   سنگ مرمر سفیدی بود که گوشه‌اش شکسته و یک خط شعر رویش حک شده بود! کنار سنگ

ادامه مطلب ...

رمان آخرین بت پارت 2

      پرونده‌ی سیاهش را ورق زد و گفت: -مادرت مهرانه… -ناراحتی قلبی داشت؛ به‌خاطر ایست قلبی مُرد!   از آن درد سریع رد شد تا دوباره به گریه نیفتد. او هم اصراری برای تازه کردنِ داغ دلش نکرد و یک‌آن پرسید: -با اَحد چی؟ با اون قرار و مَداری داشتین؟   با هر نامی که می‌گفت، در درون

ادامه مطلب ...

رمان آخرین بت پارت 1

      خلاصه‌:   قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ!   حناخورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در برف و خونش را از تقدیر پس بگیرد. در حالی‌ که

ادامه مطلب ...