رمان برای من برقص Archives - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان برای من برقص

رمان برای من برقص

رمان برای من برقص پارت آخر (۲۳)

ضربان قلب نیلوفر از روی تورِ دور سینه‌اش به وضوح معلوم بود و هونر سربند طلا را از روی سرش باز کرد و روی دراور گذاشت. تور قسمت بالای لباس و شال دور کمر نیلوفر را هم باز کرد و لباس رویی (چوخه) خودش را هم درآورد و همه را مرتب کنار هم گذاشت. نی‌نی رقصان چشمان نیلوفر شعله‌ور بود

ادامه مطلب ...
رمان برای من برقص

رمان برای من برقص پارت ۲۲

نیلوفر قبلا از هونر در موردشان شنیده بود و برایشان هدیه خریده بود. برای پسر کوچک پک عروسک دایناسورها و برای دختر کوچک باربی خوشگل و بزرگی خریده بود. سپنتا راضی از هدیه‌اش، سریع دایناسورها را از بسته خارج کرد و با کلفت کردن صدایش مشغول بردن اسم‌های هر کدام شد. _آبلیزاروووس… آنکیلوزاروووس… تیرانوزاروووس پدربزرگش و هونر تشویقش کردند و

ادامه مطلب ...
رمان برای من برقص

رمان برای من برقص پارت ۲۱

دلش برای صحبت و جواب دادن به او داشت پر میزد. ولی با گریه دستش را به شقیقه‌اش فشرد و چیزی ننوشت. از فرط عشق و دلتنگی، کم مانده بود کلماتی را که هونر نوشته بود ببوسد. عکسش را نگاه کرد و نگاه کرد و با گریه قربان صدقه‌اش رفت. در همان حین هونر از پی‌وی پیام داد _چقدر دوستت

ادامه مطلب ...
رمان برای من برقص

رمان برای من برقص پارت ۲۰

تکان‌های اتوبوس و امتداد جاده و بیخوابی دو روزه‌اش باعث شد خوابش ببرد و وقتی بیدار شد راهی تا مریوان نمانده بود. ۱۰ شب بود که با کمک و راهنمایی مرد راننده تاکسی به یک مسافرخانه خوب و تمیز رفت، شام و مسکّنی برای سردردش خورد و تا صبح که به سوی شهرِ یار رهسپار میشد در اتاقش استراحت کرد.

ادامه مطلب ...
رمان برای من برقص

رمان برای من برقص پارت ۱۹

چشمهای هونر از تعجب گرد شد و گفت _شوخی میکنی؟   نیلوفر با ناراحتی از روی پاهای هونر بلند شد و وقتی مقابلش می‌ایستاد ماسک بی‌تفاوتی را که لازم داشت بر صورتش زد. _راستش بعد از مادرم تازه از قید مسئولیت رها شدم و دلم نمیخواد زیر بار مسئولیت ازدواج برم. میخوام یه مدت آزاد باشم و برای خودم زندگی

ادامه مطلب ...
رمان برای من برقص

رمان برای من برقص پارت ۱۸

شماره او را گرفت و وقتی جواب داد تمام ماجرا را برایش تعریف کرد. هونر به شدت نگران نیلوفر شد و گفت _نکنه آدرس خونه‌ت رو هم داشته باشه؟ اگه الان بیاد سراغت چی؟ _فکر میکنم آدرس خونه رو نتونسته پیدا کنه چون بعد از شرکت همیشه میرم خونه‌ی شاگردام و چند ساعت این ور اون ورم. در ضمن اگه

ادامه مطلب ...
رمان برای من برقص

رمان برای من برقص پارت ۱۷

هق‌هق گریه مجال بیشتر حرف زدن به او نداد و هونر سرش را بغل کرد و گفت _آه دختر دیوونه‌ من… اصلا چنین چیزی نیست. چرا زودتر نپرسیدی ازم و خودت رو زجر دادی؟ _خجالت کشیدم _عاشق این خجالتت و دیوانگیت هستم نیلوفر با فین‌فین بینی‌اش را بالا کشید و هونر به چشم‌های سبز درشت و غرق اشکش نگاه کرد

ادامه مطلب ...
رمان برای من برقص

رمان برای من برقص پارت ۱۶

وقتی به خانه رسیدند هونر چمدان را کنار در گذاشت و همانجا وسط هال دستهایش را برای نیلوفر باز کرد. _بیا ببینم توی فرودگاه نتونستم طوری که میخوام بغلت کنم   نیلوفر به سویش پرواز کرد و طوری در آغوش هم فرو رفتند که تپش قلب یکدیگر را حس می‌کردند. _لاغر اندام و ظریف… من عاشقتم بووکه شووشه… و چه

ادامه مطلب ...
رمان برای من برقص

رمان برای من برقص پارت ۱۵ (هدیه)

در نمایشگاه گل آمستردام، گل‌ها مدام نیلوفر را به یاد هونر آوردند و در پایان روز وقتی به هتلش رفت برای او نوشت _انقدر ظریفی که مثل لغتنامۀ گل‌ها هستی و اینجا هر گلی تو رو یادم میاره در طول روز عکس‌های زیادی از نمایشگاه و گل‌های فوق‌العاده زیبا برای نیلوفر فرستاده بود ولی فرصتی برای چت پیدا نکرده بودند.

ادامه مطلب ...
رمان برای من برقص

رمان برای من برقص پارت ۱۴

عبدی پشت میزش نشست، نگاه مشکوکی به لپ‌تاپش انداخت و به حرفهایش با مردها ادامه داد. از وارد کردن مواد اولیه و گران شدن قیمتش حرف می‌زدند و هونر و نیلوفر بدون حرکت سینه به سینه‌ی هم پشت پرده ایستاده بودند. نیلوفر حتی به راحتی نفس هم نمی‌کشید و می‌ترسید لو بروند. بینشان دو سه انگشت فاصله بود و نیلوفر

ادامه مطلب ...

رمان برای من برقص پارت ۱۳

هونر با لبخند گرمی گفت _بکن   دستها و بازوهای ظریفش را دور بدن و بازوهای مردانه‌ی هونر پیچید و وقتی گرمای سینه‌شان به همدیگر سرایت کرد دختر سرش را روی شانه‌ی او گذاشت و گفت _چقدر خوب و خاص هستی. هیچ‌کس تابحال هدیه‌ای بهم نداده بود که روحم رو لمس کنه   هونر دستش را به کمر باریک و

ادامه مطلب ...

رمان برای من برقص پارت ۱۲ (هدیه یلدا)

تولد عشق در قلبش چقدر زیبا و باشکوه بود. اولین شعر کانالش را که فعلا تنها عضوش هونر بود تایپ کرد. _‏أيها البعيد كذكرى طفولة أيها القريب كأنفاسي وأفكاري أحبك أح ب ك… ای چون خاطراتِ کودکی‌، دور ای چون نفس‌ها و فکرهایم، نزدیک دوستت دارم دوستت دارم… #غاده_السمان   ساعت حدود دوازده بود که هونر آنلاین شد و نیلوفر

ادامه مطلب ...

رمان برای من برقص پارت ۱۱

بعد از تحویل گرفتن گل‌های مریم و قرار دادنشان در گلدانهای مخصوص، ساعت را نگاه کرد. ده و نیم بود و باید دنبال نیلوفر می‌رفت تا برای کارهای بانکی دیر نشود. وقتی آیفون را زد از اینکه سیمین خانم جواب داد تعجب کرد. می‌دانست اگر نیلوفر خانه باشد اجازه‌ی برخاستن به مادرش نمی‌دهد. پس این موقع صبح کجا بود؟ _سلام

ادامه مطلب ...

رمان برای من برقص پارت ۱۰

راه افتاد تا سمت در برود که هونر دستش را از عقب گرفت. به خودش کشید و دستش را از پشت دور کمر او حلقه کرد و گفت _فرار نکن دختر… حرف بزن باهام   نیلوفر از حرکتِ آنی و لمس تن هونر چشمهایش را بست و گفت _چی بگم؟ چی می‌خوای بشنوی آخه؟   هونر چانه‌اش را به سر

ادامه مطلب ...

رمان برای من برقص پارت ۹ (مهرناز ابهام)

پنج روز بود که از نیلوفر خبر نداشت. چند بار خواسته بود زنگ بزند و خبر بگیرد، ولی حرفی و بهانه‌ای نداشت و زنگ نزد. در مغازه مشغول چیدن گل‌های لیلیوم بود که تلفنش زنگ خورد. مرد مشاور املاکی محله نیلوفر بود و از هونر خواست که برای دریافت پول پیش و امضای رسید به آنجا برود. مرد صاحبخانه زودتر

ادامه مطلب ...