رمان برای من برقص Archives - صفحه 2 از 2 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان برای من برقص

رمان برای من برقص پارت ۸ (درخواستی)

_فردا صبح گفتم کامیون حمل بار بیاد وسایل خونه‌تون رو بزنن ببریم تو انبار من _پس منم صبح میام _نه تو نیا. جلو چشم نباشی بهتره _ولی آخه نمیشه که من بشینم خونه، تو واسه ما اسباب کشی کنی _من کاری نمی‌کنم، خودشون بسته‌بندی میکنن من فقط نظارت می‌کنم _مطمئنم ته دلت بهم بد و بیراه میگی که جلوی راهت

ادامه مطلب ...
رمان برای من برقص

رمان برای من برقص پارت ۷

((تاریکی یا روشنایی؟)) _خانم مهرزاد می‌تونید بلند بشید وسایل ضروریتون رو جمع کنید؟ تا شب بریم بهتره زنِ بیچاره گویی از خوشحالی جانی تازه گرفت که سریع از روی کاناپه بلند شد نشست و گفت _بله می‌تونم ولی انگار چیزی به ذهنش رسیده باشد با ناراحتی گفت _ولی مگه میشه یک شبه همه‌ی وسایل خونه رو جمع و جور کرد

ادامه مطلب ...
رمان برای من برقص

رمان برای من برقص پارت ۶

با خیز بزرگی خودش را به ماشینی که راننده سوئیچش را چرخانده و استارت زده بود رساند، در را باز کرد و دست نیلوفر را محکم گرفت و طوری بیرون کشید که دختر مانند یک پر از صندلی جدا شد. با دیدن هونر انگار دنیا را به او دادند و با دستهای لرزانش بازوی او را محکم چسبید. برای دومین

ادامه مطلب ...
رمان برای من برقص

رمان برای من برقص پارت ۵ (درخواستی)

چهار سال قبل ((قبل از فروپاشی)) با غرولندِ آهسته‌ی دانشجوها، استاد اتمام کلاس را اعلام کرد و نیلوفر کتاب و جزوه‌هایش را داخل کیفش گذاشت. فاطمه و مریم، دوستانش شلوغی و سروصدا راه انداختند و مهدی مثل همیشه جزوه‌ی نیلوفر را خواست. _آقا مهدی یک بار نشد جزوه بنویسی سر کلاس _وقتی شما انقدر کامل و مرتب مینویسی چرا من

ادامه مطلب ...
رمان برای من برقص

رمان برای من برقص پارت ۴

نیلوفر اشکش را پاک کرد و گوشه‌ی صندلی مچاله شد و او به سمتی که مسیر خیابان انقلاب نبود، راند. نیم ساعت بعد مقابل مرکز خریدی پارک کرد و با اخم رو به دختر گفت _بشین تو ماشین تا بیام. بیام ببینم نیستی بد میبینی   نیلوفر با سرِ پایین افتاده نگاهش کرد و آرام گفت _اگه رفته باشم چطور

ادامه مطلب ...
رمان برای من برقص

رمان برای من برقص پارت ۳

((تناقض)) به زنِ ظریفِ گم شده در تیشرت و شلوارکِ خودش نگاهی کرد و برای دومین بار در طول این شبِ عجیب، خنده‌اش گرفت. کمکش کرده بود تا تیشرت را بپوشد. _بهتری؟ نیلوفر در حالیکه با موهای خیسِ در حوله‌ پیچیده شده، و تیشرتِ سفید و شلوارک سبز هونر که برایش در حکم شلوار بود و طنابِ کمرش را تا

ادامه مطلب ...
رمان برای من برقص

رمان برای من برقص پارت ۲ (مهرناز ابهام)

_چشماتو باز کن… خوبی؟ از سوال بیجایی که پرسید پوزخندی بر لبش نشست. این زن هیچ نشانه‌ای از حالِ خوب نداشت. گاهی قصدمان از پرسیدنِ یک سوال، واقعا پرسیدن و دانستن نیست. در واقع جواب را می‌دانیم و قصدمان گریز از واقعیتِ دردناک، و یا تحمیلِ قدری امید به ساختارِ یک جمله‌ی سوالی است. مثل فرزندی که از مادر بیمار

ادامه مطلب ...
رمان برای من برقص

رمان برای من برقص پارت ۱

                به نام خالق شکوفه‌ها داستان‌هام رو چاپ نکردم، چون قبول نمی‌کنم که عشق رو سانسور کنم. مهرناز ابهام ((دوستان هفتاد درصد دیالوگ‌های شخصیتِ هونر در این داستان، متعلق به یک هونر واقعی هست. برای همین اسم ایشون رو کنار اسم نویسنده نوشتم.)) ____________ «قصه فقط یک راه فرار برای آرزوهای ناکام است.

ادامه مطلب ...