رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 92
سایه متعجب گفت: همه چی آماده است اونم به این زودی…؟! امیر با رضایت تکیه به پشتی کاناپه داد. -هیچ چیزی نشد نداره فقط رستا باید برای فردا آماده باشه…! سایه لب گزید. -فکر نکنم این دختره دیوونه از خر شیطون بیاد پایین صبح همراهتون راهی محضر بشه…! امیر چشم باریک