دسته‌بندی: رمان در پناه آهیر

رمان در پناه آهیر پارت ۳۲ (آخر)

با رفتن آهیر، و حرفی که در آخرین لحظه گفته بود، وسط سالن فرودگاه مثل یه تل درد ایستاده بودم و هر لحظه ممکن بود آوار بشم و فرو بریزم.. سامان بازومو گرفت و تکونی داد.. _افرا.. چرا خشکت زده؟ با تکونهای سامان به خودم اومدم و با ناباوری گفتم _گفت نگین من بودم _نگین کیه؟.. بیا بریم بشین رو

ادامه مطلب ...
رمان عشق صوری

رمان در پناه آهیر پارت ۳۱

آهیر چمدونهای منو تو صندوق عقب ماشین میزاشت و پدرش هم بهمون سفارش میکرد که مواظب خودمون باشیم و حسابی خوش بگذرونیم.. وقتی آهیر حواسش به ما نبود و مشغول جابجا کردن وسایل بود، آقای امانی یه دسته دلار به من داد و گفت که آهیر ازش نگرفته و گفته خودش به اندازه ی کافی پول داره.. از من میخواست

ادامه مطلب ...

رمان در پناه آهیر پارت ۳۰

از حموم خارج شدم و لباس پوشیدم و خواستم سری به افرا بزنم.. هنوزم تو حال و هوای خواستنش بودم و صحنه ی چند دقیقه ی پیشش تو حموم از جلوی چشمم کنار نمیرفت.. پوفی کشیدم و سعی کردم فراموش کنم که چطور دیدمش.. تقه ای به در اتاقش زدم ولی جوابی نداد و درو آروم باز کردم.. با همون

ادامه مطلب ...

رمان در پناه آهیر پارت ۲۹

غمی که بنظرم بخاطر جدایی از یه رفیق بود.. به من بعنوان یه رفیق و همخونه عادت کرده بود و شاید بخاطر رفتنم ناراحت میشد.. ولی اون ناراحتی جزئی، براحتی با وجود ترانه از بین میرفت و بعد از چند روز شاید منو به کل فراموش میکرد.. استارت ماشین رو که زدم بغضم ترکید و اشکهایی رو که به زور

ادامه مطلب ...

رمان در پناه آهیر پارت ۲۸

روزها گذشت و آهیر دیگه اون آهیر قبل نشد!.. نمیدونم چه اتفاقی افتاده بود که رفتارش عوض شده بود.. با من سرد و دور نبود، ولی مثل سابق هم نبود.. لبخندهای قشنگش تلخ شده بود و نگاهش فرق کرده بود.. اکثرا نگاهش رو ازم میدزدید و گاهی که چشمم به چشمش میفتاد میدیدم اون برق و فروغ قبل توی چشماش

ادامه مطلب ...

رمان در پناه آهیر پارت ۲۷

عسل بعد از بیمارستان، اساسی گیر داده بود که ابروهات بازم پر شده و باید بریم آرایشگاه.. هر چی میگفتم نمیخواد، ول کن نبود و میگفت باید بیای.. خودمم ته دلم راضی بودم و میخواستم بازم خوشگل و دختر باشم و قبول کردم که بریم.. روزی که وقت آرایشگاه داشتم نغمه هم زنگ زد و گفت که برای عصر برنامه

ادامه مطلب ...

رمان در پناه آهیر پارت ۲۶

_نخیر توهم نزدم.. خوب یادمه.. من صداتو شنیدم لبخند شیطونی زد و گفت _نکنه بخاطر اون حرف به زندگی برگشتی؟ _نخیررر.. برگشتم که بهت بگم من دلبرت نیستم، فقط رفیقتم آهیر چپ چپ نگام کرد و من از ته دل خندیدم و همه جای تنم درد گرفت.. آخی گفتم که با اخم گفت _تو که جون نداری بخندی غلط میکنی

ادامه مطلب ...

رمان در پناه آهیر پارت ۲۵

وقتی رسیدیم به محله ی سالار، اهل محل و ریش سفیدها که دوستان قدیم سالار بودن، جمع شده بودن و جلوی پاش دو تا قربونی کردن و چند نفرشون با دیدن من باهام سلام و علیک کردن و یه عالمه دعام کردن که باعث آزادی سالار شدم.. مردی که اونروز برای جمع کردن امضا همراهیم کرده بود و مغازه به

ادامه مطلب ...

رمان در پناه آهیر پارت ۲۴

ماشین خوشگل آهیر رو بنا به سلیقه ی پروانه، گل صورتی زده بودیم و انقدر قشنگ شده بود که چشمهای پروانه جلوی آرایشگاه با دیدنش چراغونی شد.. اینکه بتونی آرزوی کسی رو برآورده کنی چقدر خوب بود.. با دیدن خوشحالی پروانه یاد سالار افتادم و ته دلم دعا کردم که اینبار با درخواست عفو موافقت بشه و آهیرم به آرزوش

ادامه مطلب ...

رمان در پناه آهیر پارت ۲۳ (طووولانی)

کاری کردم باهاش که بعد از این نمیتونه حتی یه کار خلاف بکنه رفت توی اتاقش و منم دنبالش رفتم و تو چهارچوب در اتاقش وایسادم و نگاهش کردم.. کلاه و دستکش هاشو درآورد و انداخت روی زمین و گفت _انقدر مدرک جرم از کارها و قراردادهای خلافش تو گاوصندوقش داشت که همه رو برداشتم و براش یادداشت گذاشتم داخل

ادامه مطلب ...

رمان در پناه آهیر پارت ۲۲

موتور سیاه خفنی شبیه موتور قبلیش پسندیده بود که منم گفتم عالیه و خریدش.. یه کلاه کاسکت قرمز قشنگ هم برای من خرید و گفت کلاه خودتو داشته باش، مشکیه هم مال من.. بدون ماشین رفته بودیم تا اگه موتور رو پسندیدیم و خریدیم، با همونم برگردیم.. موقع برگشتن مسیر رو عوض کرد و از پشت سرش داد زدم _کجا

ادامه مطلب ...

رمان در پناه آهیر پارت ۲۱

اومد نشست روی مبل مقابلم و گفت _آخرین بار ۲۰ سالم بود که رقصیدم.. قبل از زندان و زندگی جدیدم.. تو یه پارتی با دختری که نمیدونم کی بود.. تو باعث شدی بعد از ده سال دلم بخواد بازم برقصم از نگاه مستقیم و خیره ش، و حرفی که زد بازم دلم قیلی ویلی رفت و گفتم _منم برای اولین

ادامه مطلب ...

رمان در پناه آهیر پارت ۲۰ (پارت عیدی)

از هول شدنش خنده م گرفت و رسیدم بهش و مقابلش وایسادم.. ماتش برده بود و هنگ بود.. عسل با اونایی که پیش آهیر نشسته بودن دست داد و احوالپرسی کرد و منم دستمو دراز کردم سمت آهیر و گفتم _سلام چشماش درست مثل ایموجیِ متعجب، گرد شده بود.. به کندی دستشو دراز کرد و آروم گفت _افرا… دستشو فشردم

ادامه مطلب ...

رمان در پناه آهیر پارت ۱۹

از روی مبل بیحوصله بلند شدم و رفتم تو آشپزخونه و گفتم _خوبم.. کشیدم بیرون _باید ثابت کنی _چه جوری؟.. میگم خوبم خب _پایه ای یه کار خفن کثیف بکنیم؟ _یعنی چی؟ _یه کار مسخره که یه کم بخندیم _آره پایه م.. چی مثلا؟ تکیه داد به کابینت و گفت _همیشه دلم میخواست تو یه رستوران لاکچری کثیف بازی دربیارم..

ادامه مطلب ...

رمان در پناه آهیر پارت ۱۸

آهیر اذیت کردن افرا و سر به سر گذاشتنش، برام لذتبخش بود و از هر فرصتی استفاده میکردم تا عصبانیش کنم و مثل یه ماده ببر دندونهاشو بهم نشون بده.. مدتی بود که مثل قبل با گفتن دختر و خانم و صفات مونث عصبانی نمیشد و از کوره درنمیرفت.. مدتی بعد فهمیدم که کمی تا قسمتی دختر بودنش رو قبول

ادامه مطلب ...