رمان افگار

رمان افگار پارت 30 4 (4)

84 دیدگاه
  حاج یونس کلافه از گریه های تمام نشدنی پریچهر به طرفش رفته و همانطور که دستانش را به دور شانه هایش حلقه میکرد همسرش را به آرامش دعوت میکند: -گریه نکن خانوم،با گریه که چیزی حل نمیشه. توکلت به خدا باشه. حالا هم جای گریه.. با ورود یکباره خاتون…
رمان افگار

رمان افگار پارت 29 1.7 (3)

8 دیدگاه
  وارد اتاق شده و در را پشت سرش بست. جاخورده از تاریکی بیش از حد اتاق لحظه ای می ایستد. گویی اتاق در تارکی محض فرو رفته باشد. هراسان در جایش تکانی می خورد. اگر او از چیزی در این دنیا قرار بود بترسد قطعا آن چیز تاریکی است.…
رمان افگار

رمان افگار پارت 28 1 (1)

3 دیدگاه
  نگاهش دودوزنان در چشمان برزگر دوخته و خنده اش قطع میشود. سوال زن را کمی در دهانش مزه مزه میکند: -ازکجا میام…؟ سری به نشانه متوجه شدن تکان میدهد و با انگشت شصت از ورای شانه اش جایی حوالی اتاقک نگهبانی و ورود و خروج را که در انتهای…
رمان افگار

رمان افگار پارت 27 3 (2)

1 دیدگاه
  دقیقه ای هردو خیره به عکس مردی که اسمش به عنوان یکی ازجوانترین و موفق ترین تاجرها و اقتصاددان های ایران و خاورمیانه بر روی جلد مجله اقتصاد ثبت شده است سکوت میکنند. حنا با هیجان باری دیگر نوشته بزرگ حک شده بر روی جلد را تیتر وار میخواند:…
رمان افگار

رمان افگار پارت 26 1 (1)

6 دیدگاه
  گلناز همانطور که با خستگی ظرف میوه را روی جزیره میگذاشت روبه مهین غر زد: -ای بابا این خاتون هم که از صبح کمر نزاشته برای ما دیگه. من نمیدونم کی ساعت 2 نصفه شب خرمالو میخوره که له بودن یا نبودنش اهمیت داشته باشه! خوبه بچه خودش نیست..…
رمان افگار

رمان افگار پارت 25 1.7 (3)

4 دیدگاه
  مقابل آینه ایستاد. دستی به یقه‌ی پیراهنش کشید. طول کراوات زغال سنگی را بر روی گردنش تنظیم و مشغول گره زدن شد. جلیقه اش را تن زد . دکمه سر آستین های دستساز تیتانیومش را بست و برای لحظه ای کوتاه نگاهش به مرد ۳۰ ساله ی درون آینه…
رمان افگار

رمان افگار پارت 24 1.5 (2)

10 دیدگاه
  نگاه سردش را در چشمان امینی دوخت و بی تعارف گفت: -فکر نمیکنم من و ساره علاقه ای به این کار… حاج یونس قبل از آنکه دیر شود کلام پسرش را برید: -خیلی هم عالی امینی جان اتفاقا من خودم می خواستم همچین پیشنهادی و بدم،اینطوری برای بچه هام…
رمان افگار

رمان افگار پارت 23 1.5 (2)

3 دیدگاه
  حاج یونس از کلام بی پرده پسرش همچون لبو از عصبانیت قرمز شد: -این چه مزخرفیه که به خودت نسبت میدی مرد،یعنی چی که عیب میزاری رو اسم مجدها!! آبان تخس خندید : -هاه،حاجی می بینم که باهم،هم عقیده ایم..! خداروشکر به یُمن وجود دختر های رنگارنگی که تا…
رمان افگار

رمان افگار پارت 22 1.5 (2)

2 دیدگاه
  حنا نرسیده با دیدن دختری که نجلا برای خبر کردنش به بند فرستاده بود،درجواب سپیده که گفته بود بزار منم باهات بیام ،لازم نکرده ای زمزمه کرده و همانطور که سعی میکرد توجه کسی را جلب خود نکند به طرف کتابخانه پا تند کرد. دلش از همان بعد از…
رمان افگار

رمان افگار پارت 21 1.5 (2)

5 دیدگاه
  حنا با کمی دقت به مرد درون اخبار نگاه میکند و لحظه ای بعد یکه خورده از جایش بلند شده و برای اطمینان خاطر از چیزی که دیده بود خودش را به تلویزیون رساند. و لحظه ای بعد بدتر از جانا با دهانی باز مانده از حیرت مات ماند.…
رمان افگار

رمان افگار پارت 20 1 (2)

9 دیدگاه
  *** دستگاه را از برق کشید و به زن تذکر داد: -رضایی اون دستگاه و خاموش کن بعد برو… با نگاهی کوتاه بار دیگر کارگاه را از نظر گذراند و با صدای فرهمند به طرف در برگشت: -بدو دختر ماهم بریم که وقت ناهار. سری به نشانه موافقت تکان…
رمان افگار

رمان افگار پارت 19 1 (1)

9 دیدگاه
  پر خشم مشتی آب به روی صورت مفلوک مرد درون آینه پاشید و کلافه لباس هایش را از تن در آورده و گوشه ای پرت کرد و زیر لب با خود غرید: -گوه تو این زندگی که هر لحظه اش باید یکی گند بزنه به حالم .خانم بعد از…
رمان افگار

رمان افگار پارت 18 2 (3)

10 دیدگاه
    فنجان قهوه اش را روی میز گذاشت نگاه مسکوتش را به هواپیماهای پارک شده در پارکینگ فرودگاه دوخت و چرا برای خودش گوش گیر نخریده بود؟واقعا چرا؟ -آبان به نظرت بابام بیشتر از سوغاتی خودش خوش حال میشه یا چیزی که برای مامانم خریدم؟ و با به یاد…
رمان افگار

رمان افگار پارت 17 1 (1)

10 دیدگاه
  هنوز صبحانه‌شان تمام نشده بود که دخترها به یکباره از جایشان بلند شدند و به بهانه‌ی عقب ماندن از برنامه هایشان با خداحافظی کوتاهی تنهایشان گذاشتند. سپهر همانطور که با حسرت به دور شدن ماریا نگاه می‌کرد، تیکه بزرگی از پنکیک آغشته به سس شکلاتش را در دهانش چپاند…
رمان افگار

رمان افگار پارت 16 1 (1)

2 دیدگاه
  قاضی با چند ضربه چکش به روی میز اعلام کرد که جلسه رسمی است. -اگر شرایط تون برای ایستادن مساعد نیست،می تونید بنشینید. مسخ شده‌ به قاضی نگاه کرد. مرد که واکنشی جز نگاه خیره دختر ندید سری تکان داد . -باتوجه به روند جلسه و مکتوب بودن اظهارات…