رمان در میان آتش و خون پارت 8
#تیئو چشمان قهوه ای ش درخشیدند. – ممنون تیئو، عاشقتم عاشقتم عاشقتم! از خنده چشمانم پر از اشک شده بود. – پس یعنی اگه قبول نمی کردم، دوستم نداشتی؟ چانه اش را جمع کرد و با ناراحتی گفت. – نه من خیلی دوست دارم، ولی خب چون قبول کردی خوشحال تر شدم. دوباره خندیدم و موهای قهوه ای ش