رمان دونی

دسته‌بندی: رمان غرق جنون

رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 25

        لحظات آخر کسی چشمانم را تا انتها باز کرد و نور بود که درون کاسه ی چشمانم تابیده میشد.   نفس عمیقی کشیدم و نگاه گیجی به اطرافم انداختم. با دو انگشت شست و اشاره چشمانم را مالیدم و نگاهم میخ سنگ قبر عماد شد.   خواب دیده بودم… خوابی عجیب و معنادار… لحظه به لحظه

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 24

        ساعتی بعد از آن جو متشنج خبری نبود و سکوت خانه به ذهن آشفته ام اجازه ی کند و کاو میداد.   دنبال جواب سوال هایم میگشتم و غیر قابل باور بود اما انتهای هر جستجو و بالا و پایین کردن حدسیاتم، فقط به یک شخص میرسیدم.   عامر!   باورم نمیشد برای انتقام از من

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 23

        به پهلو دراز کشیدم و ناخواسته لالایی ای که مادرم در کودکی برایم میخواند روی زبانم جاری شد.   روله ی خوشه ویست بینایی چاوم (فرزند دوست داشتنی ام، نور چشمانم) هیزی ئه ژنوم و هیوای ژیانم (توان زانوهایم و امید زندگی‌ام) هه تا دییته وه هه ر چاوه ریتم (تا برگردی چشم به راهت هستم)

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 22

    بالاخره دل کند و رفت و من ماندم و دستِ پُری که قطعا برای مادرم سوال برانگیز میشد و جوابی برایش نداشتم.   کمی مقابل در ماندم و به نتیجه ای نرسیدم. قبلا در مواقع حساس ذهنم خوب کار میکرد اما حالا آن تپش های زیبا تمامش را پر کرده بود.   با کمترین سر و صدای ممکن

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 21

    لحظه ای از اتمام حرف هایش نگذشته بود که مچ دستم را چسبید و زمانی به خودم آمدم که بی اختیار دنبالش کشیده میشدم.   سر و صدای تمنا و تلاشش برای اینکه عامر رهایم کند گیج ترم میکرد و هنوز نمیدانستم دقیقا وسط چه باتلاقی هستم.   _ مریض روانی ولش کن، چیکارش داری؟ داری کجا میبریش؟

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 20

    صدایش دیگر آن صدای گرم و پر مهر سابق نبود. از سرمای صدایش یخ بستم و نگاه خیسم که در چشمان بی روحش قفل شد، روح از تنم پر کشید.   خاک از میان انگشتان وا رفته و لرزانم سر خورد و دستم را به شکمم رساندم. اجازه نمیدادم سلامت کودکم به خطر بیفتد، دیگر نه…   آنقدر

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 19

    لجوجانه سر بالا انداختم و از پس شانه اش عامر را دیدم که روی آن تل خاکی دراز کشید.   توصیف حس و حالم موقع دیدن آن صحنه را هیچ کلمه ای در دنیا نمیتوانست گردن بگیرد.   احساسی که در نبود عماد به عامر پیدا کرده بودم، نمیدانم چه بود اما دیدن غصه اش جانم را ذره

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 18

    بیتابی و تشویشم تمنا را وادار به نقش بازی کردن نمود. نگرانی اش را پشت خنده های دروغینش پنهان کرده و با تایید حرفهایم سعی داشت حال داغانم را بهبود بخشد.   اما آن فکر موذی و لعنتی که مثل خوره داشت سلول های مغزم را دانه به دانه میجوید را چه میکردم؟   نکند واقعا بلایی بر

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 17

        مادرم با نگرانی به چهارچوب در تکیه زده بود. میترسید از تکرار دوباره ی آن اتفاق…   دروغ چرا؟ خودم هم میترسیدم… از آن عامر دیوانه که انگار دیگر هیچ چیز برای از دست دادن نداشت میترسیدم.   اما عماد جان من بود، پدر کودکم بود… کف دستم را بو نکرده بودم که شنیدن خبر پدر

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 16

        قید خواب را زدم. اصلا مگر خواب به چشمم می آمد در این شرایط؟ آرام از جایم برخاسته و پاورچین سمت در رفتم.   اخم هایم از نشنیدن صدا در هم شد. حتما آرام صحبت میکردند. اصلا از آن وکیل متبحر و چیره دست که کمر به نابودی زندگی ام بسته بود خوشم نمی آمد.  

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 15

      میان مرگ و زندگی معلق بودم انگار… با بی عرضگی و گیجی به گوشی زل زده بودم و ذهنم برای رسیدن به جواب یاری ام نمیکرد که صدای ممتد زنگ آیفون در خانه پیچید!   بالا آمدن قلبم و نبض گرفتنش را در گلویم حس کردم. گوشی از میان دستانم سر خورد و سرم به ضرب سمت

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 14

      «باوان»   گازی به سیب ترش و آبدار زدم و «اوم» گویان دست روی شکمم گذاشتم.   _ قربون فسقلم برم… خوشمزست مامانی؟ آره؟ بازم میخوای؟   لبخند به لب گاز دیگری از سیب گرفتم و برخلاف همیشه که خودم را روی مبل پرت میکردم، با احتیاط نشستم.   پاهایم را روی مبل دراز کرده و کنترل

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 13

      بیخود جواب مثبت میدادند، مگر من مرده باشم که آرزوی چند ساله ام نصیب دیگری شود. قلم میکردم دستی را که سمت رویایم دراز میشد…   بی هوا قدم بلندی برداشتم و مقابلش ایستادم. گور پدر شرم و حیا و لقب حاجی و سر به زیری و نجابتی که یدک میکشیدم…   انگشتانم را کف دستم فشردم

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 12

    «عامر»   تصویر آن نگاه مبهوت و ناباور لحظه ای از مقابل چشمانم کنار نمیرفت. گوشی ای که از کنار گوشش سُر خورد و بی هوا بلند شدنش… صدای مهیب افتادن صندلی و محو شدن یکباره ی عماد…   باوان، دخترک ساده و بی تجربه… تمام آن رفتارها را به هیجان و ذوق پدر شدنش ربط میداد اما

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 11

    بعد از آن روز، همه چیز صد و هشتاد درجه فرق کرده بود. دیگر گوشه گیر و بد اخلاق نبودم.   بر خلاف چیزی که در قلبم میگذشت، مدام میخندیدم و سعی میکردم ذهنم را با پناه بردن به رنگ ها و قلم هایم منحرف کنم.   پدر و مادرم هم از این تغییر یکهویی و واضحم متعجب

ادامه مطلب ...