رمان غرق جنون Archives - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان غرق جنون

رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 58

        نوازش ها و نجواهای آرامش بخش تمنا التهاب و بی قراری ام را کاهش داد. اما هنوز هم آن حس مرگ را داشتم و تا عامر نمی آمد، تمام نمیشد.   _ بهتری؟   جوابش را با یک هوم تو گلو دادم که نفس عمیقی کشید.   _ پس پاشو بریم دکتر، بعدش بیایم ببینم چه

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 57

    فین فین کردن های پشت سر همم بالاخره اعصابش را به هم ریخت. دستمالی را به بینی ام فشرد و هر چه زور داشت سرم خالی کرد.   _ یه قطره دیگه اشک بریزی من میدونم و تو، یه ساعته یه بند عر میزنی!   با لبهایی آویزان بیشتر گوشه ی مبل فرو رفتم که او هم نزدیک

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 56

    روی پله های ورودی نشسته بودم. چند ساعتی میشد که با شاخه های ریز و درشت روی پله ها بازی میکردم تا خودم را سرگرم کنم.   خود بی قراری که در نبود عامر داشت ذره ذره آب میشد. نسخ بودم… نسخ حضورش، صدایش، نگاهش، آغوشش…   سه روز از آن ظهر منحوس و نفرین شده که یادداشتش

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 55

    یک لحظه انگار مغزم خاموش شد و فراموش کردم دختر مقابلم حنانه است، کسی که ده سال آزگار عشقش را در قلبم داشتم.   توی صورتش براق شدم و دندان روی هم ساییدم، برای حنانه ای که حتی در رویاهایم هم نازک تر از گل به او نگفته بودم.   _ اون دیوونه نیست، ممنون بابت کمکت ولی

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 54

    خودم هم از خودم میترسیدم، خودم هم نمیدانستم به چه تبدیل شده ام… فقط میدانستم از آن عامر سابق چیزی باقی نمانده و مسبب تمام این تغییرات همین دختر است.   _ من… متاسفم…   همین، تنها حرفی که برای زدن داشتم ابراز تاسف بود! گفتم و با بیشترین سرعتی که میشد از آن اتاق لعنتی بیرون زدم.

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 53

      چنان محو دید زدن بدن سفیدش بودم که صدایش را میشنیدم اما متوجه حرفش نمیشدم.   حس های مردانه ام به شدت تحریک شده بود و بدون پلک زدن خیره ی آن پوست سفید و بلورین بودم که جیغ پر درد باوان حواسم را جمع کرد.   _ پام داره میشکنه کثافت… پاشــــو…   نفس در سینه

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 52

    دیدم که دست و پایش را گم کرد و سعی کرد صاف بنشیند. گلویی صاف کرد و موهای روی صورتش را پشت گوش زد.   _ آخه خوب شدم… یعنی اصلا خوب بودم از اولش! اون روز پیش دکتر هول کردم از ترس دری وری گفتم!   دست به کمر زدم و سری به نشانه ی تاسف تکان

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 51

    قلبم به دشتی میماند که به یکباره تمام پروانه های دنیا درونش به پرواز درآمده بودند.   چیزی شبیه به نسیمی خنک در اوج گرمای مرداد ماه، که از روی دانه های ریز و درشت عرق میگذرد و جانت را جلا میدهد، درون رگهایم جریان گرفت.   حواسش به چیزهایی بود که حتی خودم هم بهشان بی توجه

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 50

    نگاه خیسم را به نگاه توبیخ گرش دوختم. چه انتظاری از من داشت؟ که خصوصی ترین مسائلم را با او در میان بگذارم؟   آن هم وقتی که مدام از سربار بودنم، از اینکه وقتش را حرامم میکند، از دردسر داشتنم میگفت؟   همین چند ساعت پیش بود که در طول نیم ساعت حمام، هزار بار مردم و

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 49

    مثل نارنجکی که ضامنش را کشیده باشند، ترکیدم. شلوار را به زمین کوبیدم و جیغ تو گلویی زدم. انگشت اشاره ام را سمتش گرفتم و شاکی نگاهش کردم.   _ واسه کاری که خودت خواستی انجامش بدی انقدر سر من منت نذار عامر. کسی مجبورت نکرده وقتتو واسه من حروم کنی، بفرما برو پیش حنانه جونت من از

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 48

    با مکث نگاه از چشمانم گرفت و به سمتی که اشاره زده بودم دوخت. با دیدن لباس زیر ها دهانش کج شد.   رهایم کرد و دست به پهلو مشغول جویدن پوست لبش شد.   _ چه بدونم آخه؟ از سر تا تهت یه وجبه اونوقت اینا…   چینی به بینی اش داده و غرغرش را زیر لب

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 47

    خری که جفت پا در گل فرو رفته را دیده اید؟! من همان خر هستم!   نه راه پس داشتم و نه راه پیش. اگر به بازی ام ادامه میدادم که گند میزدم و اعتراف به بیدار بودن هم یک طور دیگر آبرویم را میبرد!   پلک هایم را از هم فاصله دادم و برای تاثیر گذاری بیشتر،

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 46

    باز هم حرفش را تکرار کرد، باز هم…   تمام حرف های قبلش را تحمل میکردم چون ته قلبم به او بابت ناراحتی اش حق میدادم. اما اینکه مرا هرزه بخواند… زیاده روی بود.   _ گفتم حق نداری…   نگاه سرد و خشکش را برای چند ثانیه به چشمان خیس از اشکم دوخت و وقتی حرف در

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 45

      زبانی روی لبهایم کشیدم و از داغی اش حالم بدتر شد. آتشی بودم که اگر به خودم نمی آمدم زودتر از سوزاندن پنبه ی مقابلم، خودم را میسوزاندم.   باوان بی توجه به من و با همان سر پایین افتاده دستش را از حصار بند بیرون کشید و سینه ی لعنتی و هوس انگیزش را بیرون انداخت.

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 44

        رج به رج تنش در ذهنم حک شده بود و آنقدری حواسم پی دیده هایم بود که منظورش را نفهمم.   عقلم زائل شده بود و به جایش اندام های دیگرم در حال کار بودند، آن هم با قدرت و شدت!   _ چه کاری؟ چرا نسیه حرف میزنی؟   شرشر عرق میریختم و تمام تنم

ادامه مطلب ...