رمان گاهوک

رمان گاهوک پارت 3 4 (4)

25 دیدگاه
        *       با حس کشیده شدن خطوط روی سینه‌م لای‌ پلک هام رو باز کردم.   تو خواب و بیداری چهره‌ی خندون یه زن رو دیدم.   بی توجه دوباره چشم هام رو بستم و اینبار با بوسیده شدن گونه‌م، چشم باز کردم.  …
رمان گاهوک

رمان گاهوک پارت 2 5 (1)

1 دیدگاه
            چیزی نگفت و فقط خیره نگاهم کرد.   لبخندی زد و کوتاه بهش نگاه کردم، چهره ساده اما زیبایی داشت. چشم های قهوه‌ای رنگ و موهای یکدست سیاهِ کوتاه که فرق باز کرده بود.   چند ثانیه گذشت و من دوباره صداش رو شنیدم.…
رمان گاهوک

رمان گاهوک پارت 1 5 (2)

4 دیدگاه
        پک کوتاهی به سیگارم زدم و مثل بقیه آدم‌ های حاضر تو مهمونی فریاد کشیدم.   -قوطیا رو تل بده چونکه سپی نمیخواد تو رل بره   کامی از سیگار نیمه سوخته میون انگشت هام گرفتم و چشم بسته سرم رو به طرفین تکون دادم و…