رمان زادهٔ خون جلد اول پارت آخر
بعداززدن بوسه ای دوباره روی شقیقه ام به سرعت ازاشپزخانه خارج شدوچندلحظه بعدصدای بسته شدن درخونه به گوشم رسید ومن مات ومبهوت تنهاتوی اشپزخونه باقی موندم. به بشقات تقریباخالی شده ی رین نگاه کردم،برعکس من که یه سختی نیمی ازغذاموخورده بودم اون چند تیکه مرغ روتموم کرده بود. البته اون هیکلی که من دیدم بالاخره بایدیک جوری سرپاباشه .