رمان طلوع پارت ۱
در رو محکم میبندم و از خونه ی عجیب غریبی که بوی زندگی نمیداد میزنم بیرون…. خدایا!!!!! اینجا دیگه کجا بود… باور اینکه نتیجه ی اینهمه گشتن و جست و جو این بوده باشه، برام غیرممکنه…. چی فکر میکردی طلوع و چی شد!!… کاش اینهمه پاپیچ خاله سوگل خدابیامرز نمیشدم، اونم وقتی میدونستم ممکنه آخرین باری باشه که میبینمش…کاش