رمان سکوت قلب پارت 9
بطری آبی را از کیفش در میآورد و به سمتم میگیرد. – میخوری؟ سرم را به نه تکان میدهم. شانه ای بالا میاندازد و آب را سر میکشد. نگاهم را از او میگیرم و به بوم نقاشی میدهم. – خیلی قشنگ میشه! نیشخندی میزند. – هنوز هیچکاری نکردم زر میزنی. از کجا