رمان سکوت قلب پارت 10
گوشی را که قطع میکنم ترانه ضربه ای روی شانه ام میزند. – با خاله ات حرف زدی؟ حالش چطوره؟ – چه میدونم یه بار نفس میگه خوبه یه بار این میگه حالش بده. تو خوبی یه جوری هستی؟ – بابا زنگ زد گفت به محض رسیدن بریم پیشش چشمانم را با درد میبندم .