درحال تایپ Archives - رمان دونی

برچسب: درحال تایپ

رمان دختر نسبتاً بد فصل دوم

رمان دختر نسبتاً بد فصل دوم پارت 1

  دست کوچولو و لطیف و تپل مپلش، بالا میرفت و خیلی آروم روی صورتم فرود میومد. این کارو چند بار تکرار کرد اما کمکی به بیدار کردن من نکرد هر چند لای چشمهامو کمی باز کرده بود. اونقدر خسته ام بود که دلم نمیخواست بیدار بشم. یه چرخه ی خسته کننده ای رو گذرونده بودم که رمقی واسم نگذشته

ادامه مطلب ...

رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت یک

#پارت_۱   دنباله لباس طلایی رنگمو تودست گرفتم و بدو بدو از پله ها رفتم بالا…. هر لحظه احتمال داشت کله معلق بشم و با مخ بخورم زمین … مُخی که قطعا ازین به بعد چه میخورد زمین چه نمیخورد،دیگه برای من مخ نمیشد چون تماما پر بود از یاد نوید…..نویدی که از دست رفته بود! بد بودم….خیلی بد…. انگار

ادامه مطلب ...
رمان پروژه عشق

رمان پروژه عشق پارت یک

پارت 1 _اوکی اوکی نرین بخودت:/ باران:عع تنه لشتو جمع کن عنتر مثلا بزرگ شدی..-_- _باران به جون هفت تن بنگتن پسره اونقد جذاب بود دوس داشتی بخوریش عای لامصب چه جیگری بود. باران:پسر ندیده ی خاک بر سری (دستشو بلند کرد و به نشانه ی خاک برسرت یکی چپوند تو سرم) _عع کوال(با داد) باران:زهر مار، سرطان، گوه خور

ادامه مطلب ...

رمان در پناه آهیر پارت ۱

*** در پناه آهیر *** ((مقدمه)) در هرم نیازهای انسان، تنفس و خوردن و خوابیدن، و در مرحله ی بعدی امنیت، و موارد دیگه به ترتیب ذکر شده.. و نیاز به حمایت و پناه، جزو طبقه ی امنیت هست.. نیاز به حمایت شدن و پناه عاطفی یک نیاز اساسی انسانه، نیازی که بنظر من، در رابطه، حتی از عشق هم

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب پارت 83

رمان عشق صوری پارت ۱

#پارت_۱ 🎭🎭 عشق صوری 🎭🎭 سالن برگزار کننده ی شوی لباس اونقدر شلوغ بود که حتی فکرشم نمیشد کرد.سرو صدا و بزن و بکوب و جیغ و هورا….سرسام آوربود..سرسام آور… اما شدیدا پُر لذت! اینکه قرار بود تا چند دقیقه ی دیگه دیاکو،رئیس شرکت مدلینگ “مادام و مسیو” رو ببینم چنان تمام وجودمو به وجد میاوردکه تقریبا مطمئن بودم از

ادامه مطلب ...

رمان عشق ممنوعه استاد پارت ۱

  #Part1 “زمان حال ” ” نازلــــی ” جلوی چشمای خمار از شهوت استاد آراد نجم ، مجبور بودم لبخند بزنم تا به چیزی شک نکنه اونم لبخندی از جنس درد! دردی که فقط خودم تلخیش رو حس میکردم لبخندم رو بوسید با شهو..ت و عشقی که توی چشماش موج میزد کنار گوشم آروم زمزمه کرد : _ خیلی سک..سی

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد سوم

رمان خان زاده جلد سوم پارت یک

#خان_زاده #فصل_سوم #پارت1 دستمو روی دستش گذاشتم آهسته زمزمه کردم خواهش می کنم از من ناراحت نشو اما تو خوب میدونی که من نمیتونم مهمونی های شبانه بیام میدونی که پدرم در عین حال که مارو خیلی آزاد و بزرگ کرده اما قوانینی هم داره … من نمیتونم شبا به مهمونی برم! عینک آفتابی روی چشماش جابجا کرد ماشینو روشن

ادامه مطلب ...
رمان صیغه استاد

رمان صیغه استاد پارت یک

  پارت 1 با استرس کنار میز استاد ایستاده بودم و اون داشت برگه های روی میز و جمع میکرد. اینکه خواسته بود من توی کلاس بمونم کمی نگرانم کرده بود. بالاخره با اون حوصله و همیشگیش برگه هارو توی کیفش گذاشت و بهم نگاه کرد شاید نهایت ۳۲سالش بود ولی اصلا طوری رفتار میکرد که ادم جرات نمیکرد باهاش

ادامه مطلب ...

زندگی شیرین ومبهم‌من۱

  ♥به نام خداوندی که نزدیکتر از رگ گردن است♥ رمان :زندگی شیرین و مبهم من نویسنده :نسترن ژانر:مبهم .عاشقانه.طنز.اندکی غمگین مقدمه: براي عشق تمنا كن ولي خار نشو. براي عشق قبول كن ولي غرورت را از دست نده. براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو. براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه. براي عشق پيمان ببند

ادامه مطلب ...
رمان در میان آتش و خون

رمان در میان آتش و خون پارت یک

  در میان آتش و خون فصل اول: وقتی که آتش بر می خیزد ژانر: فانتزی، تخیلی، ماجراجویی، عاشقانه   مقدمه   در افسانه ها می گویند وقتی آتش برخیزد و از زمین در خون فر رود، موجوداتی که سالیان سال انسان هایی نخستین از آنها وحشت و هراس داشتند از اعماق زمین یا در دل یخ ها چشم باز

ادامه مطلب ...
رمان تدریس عاشقانه

رمان تدریس عاشقانه پارت یک

  دستم و زیر چونم زدم و با لذت به استاد ترم جدید نگاه کردم. پری سقلمه ای به پهلوم زد و گفت _مثل اینکه حسابی چشم تو گرفته ها…لابد الان داری خیالبافی می کنی.بین این همه کشته مرده تو شانسی نداری رفیق! آهی از سر لذت کشیدم و گفتم _یه حسی بهم میگه این دیگه نیمه ی گمشدمه. خندید

ادامه مطلب ...
رمان عشق تعصب

فصل دوم رمان رئیس مغرور من (عشق تعصب ) پارت یک

  #پارت_1 #عشق_تعصب دستم و دنبال خودش کشوند و به سمت دستشویی برد. با حیرت گفتم: _آخه اینجا؟ در دستشویی و قفل کرد. کوبوندم به دیوار و لب هاش و روی لب هام قفل کرد و با مستی مشغول بوسیدنم شد. عقب زدمش و گفتم: _نکن یکی میاد. خمار نگاهم کرد و پچ زد _خوب بیاد فوقش همه می فهمن

ادامه مطلب ...
رمان سکانس عاشقانه

رمان سکانس عاشقانه پارت 1

  پارت 1  بهار متعجب بهم نگاه میکرد ، نگاه خیره اشو از کفشای کهنه ام گرفت و گفت : _ ببین تو برا من هیچ فرقی با بقیه طرفدارام نداری ، حالا بگو چی میخوای بگی که ده دقیقه اس وقت منو گرفتی!؟ نگاهمو از چشماش گرفتم و با لکنت گفتم : _من خیلی دوست دارم . بلند خندید

ادامه مطلب ...