رمان دختر نسبتا بد ( بهار ) پارت یک
#پارت_۱ دنباله لباس طلایی رنگمو تودست گرفتم و بدو بدو از پله ها رفتم بالا…. هر لحظه احتمال داشت کله معلق بشم و با مخ بخورم زمین … مُخی که قطعا ازین به بعد چه میخورد زمین چه نمیخورد،دیگه برای من مخ نمیشد چون تماما پر بود از یاد نوید…..نویدی که از دست رفته بود! بد بودم….خیلی بد…. انگار