رمان سکوت قلب پارت ۲۵
جلوی در دانشگاه منتظر هیوا بودم. هرچه زنگ میزدم جواب نمیداد. دیگر کم کم داشتم عصبی میشدم. مرا مسخره خودش کرده؟ داشتم سمت آژانس دانشگاه میرفتم که یکی را کرایه کنم که صدای بوق ماشین هیوا من را سر جای خودم نشاند. شاکی از همین فاصله نگاهش کردم. با بوق دیگرش و تکان دادن دستش پوفی کردم و سوار ماشینش