رمان سکوت قلب پارت 4
ساشا عصبی با تلفن حرف میزند و سارا مضطرب نگاهش میکند. سمتش میروم. عصبی گوشی را قطع میکند و لعنتی زیر لب زمزمه میکند. پیمان هم به جمعمان میپیوندد: -ساشا؟ چرا نمیاین؟ زشته بابا این پسره داره نگامون میکنه بعدا میگه… ساشا نمیزاره حرفش رو تموم کنه : به درک هر چی خواست بگه. مامانم بیمارستانه